بشناس مرا حکایتی غمگینم
بشناس مرا حکایتی غمگینم
افسانه ی تیره ی شبی سنگینم
تلخم، کدرم، شکسته ام مسمومم
ای دوست! شناختی مرا؟ من اینم
من اینم و غرق خستگی آمده ام
ویرانم و از شکستگی آمده ام
از شهر یگانگی؟ فراموشش کن!
از شهر هزار دستگی آمده ام
آنجا با هر که زیستم کشت مرا
هر هم خونی به خون آغشت مرا
صدها دستی که دوست میخواندم شان
صدها خنجر شکست در پشت مرا...
@lovebandar
افسانه ی تیره ی شبی سنگینم
تلخم، کدرم، شکسته ام مسمومم
ای دوست! شناختی مرا؟ من اینم
من اینم و غرق خستگی آمده ام
ویرانم و از شکستگی آمده ام
از شهر یگانگی؟ فراموشش کن!
از شهر هزار دستگی آمده ام
آنجا با هر که زیستم کشت مرا
هر هم خونی به خون آغشت مرا
صدها دستی که دوست میخواندم شان
صدها خنجر شکست در پشت مرا...
@lovebandar
۲.۳k
۲۳ شهریور ۱۴۰۳