مرادوش گویی به خواب آمدی

مرادوش گویی به خواب آمدی

به کف کرده جام شراب آمدی

کنون هست جان کندنم زان خمار

که در خواب مست و خراب آمدی

ز حیرت به خواب اجل می روم

به بیداریم نه به خواب آمدی

به دل بردنم آمدی، عیب نیست

تو مستی به بوی کباب آمدی

شبی داشتم تیره از روز بد

شبم خوش که چون ماهتاب آمدی

چو جستند از گریه من سبب

تو بودی که بر روی آب آمدی

کجا بودی، ای اختر، نیک فال؟

که مه بودی و آفتاب آمدی

به قهر ارچه کامل شدی، هم خوشم

که در تیغ حاضر جواب آمدی

دل میثم از تو نشد هیچ دور

به ره گر چه بس ماهتاب آمدی...🦋💞🦋

مقدمتان گلباران جانانم
تشریف فرمائیتان را به دیار باصفای آذربایجان خیرمقدم عرض میکنم قدمتون رو چشمم🙏💐🫂🧿🌐
دیدگاه ها (۰)

چشمی به تخت و بخت ندارممرا بس استیک صندلی برای نشستن کنار تو...

•‌❤️‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌م...

گرَت کسی بپرستد ملامتش نکنم منتو هم در آینه بنگر که خویشتن ب...

اگرچه رفته ای از پیشِ من، جا مانده ای اینجادو پلکِ بسته پشتِ...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط