تو را خبر ز دل بیقرار باید و نیست

تو را خبر ز دل بی‌قرار باید و نیست
غم تو هست ولی غمگسار باید و نیست
 
اسیر گریهٔ بی‌اختیار خویشتنم
فغان که در کف من اختیار باید و نیست
 
چو شام غم دلم اندوهگین نباید و هست
چو صبحدم نفسم بی‌غبار باید و نیست
 
مرا ز بادهٔ نوشین نمی‌گشاید دل
که می به گرمی آغوش یار باید و نیست
 
درون آتش از آنم که آتشین گل من
مرا چو پارهٔ دل در کنار باید و نیست
 
به سردمهری باد خزان نباید و هست
به فیض‌بخشی ابر بهار باید و نیست
 
چگونه لاف محبت زنی که از غم عشق
تو را چو لاله دلی داغدار باید و نیست
 
کجا به صحبت پاکان رسی که دیدهٔ تو
به سان شبنم گل اشکبار باید و نیست
 
رهی به شام جدایی چه طاقتیست مرا
که روز وصل دلم را قرار باید و نیست..🦋💟


#عاشقانه
#بهترینم
دیدگاه ها (۰)

شب این سر گیسوی ندارد که تو داریآغوش گل این بوی ندارد که تو ...

از من اگر حرفی به غیر از ما شنیدیمرداب را با لهجه ی دریا شنی...

مهم نیست عمر “کوتاه” باشد یا “بلند” مهم ، نفس هایی ست که با...

بوے احساس توپیچید هوایت ڪردمامدم با دل سرگشته صدایت ڪردمدیدم...

مرا تو ای صنما در کنار باید و نیستچرا تو را نگه مهربار باید ...

همچو من وصل تو را هیچ سزاواری هست؟یا چو من هجر تو را هیچ گرف...

مکن از برم جدایی،مرو از کنارم امشبکه نمی شکیبد از تو دل بی ق...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط