پیرمردی فقیری همسرش از او خواست شانهای برایش بخرد تا موهایش را سر و ...

👇👇👇
پیرمردی فقیری، همسرش از او خواست شانه‌ای برایش بخرد تا موهایش را سر و سامانی بدهد.
پیرمرد با شرمندگی گفت:
نمی‌ توانم بخرم،
حتی بند ساعتم پاره شده و در توانم نیست بند جدیدی بخرم.
پیرزن لبخندی زد و سکوت کرد.
پیرمرد فردای آن روز ساعتش را فروخت و شانه‌ای برای همسرش خرید.
وقتی به خانه بازگشت، با تعجب دید که همسرش موهایش را کوتاه کرده
و بند ساعت نو برای او گرفته است.

اشک ‌ریزان همدیگر را نگاه می ‌کردند. اشک‌ هایشان برای این نبود که کارشان هدر رفته بود، بلکه برای این بود که همدیگر را به یک اندازه دوست داشتند
و هر کدام بدنبال خشنودی دیگری بود.

به یاد داشته باشیم عشق و محبت به حرف نیست، باید به آن عمل کرد.

عمل است که شدت عشق را به
تصویر می‌کشد.
دیدگاه ها (۱۷)

#سلام_صبح_زیباتون_بخیر

#انسان ها زود پشیمان می‌شوند ... تو انسان باش !با خدایت هر ر...

وقتی از من خواستگاری کرد، به او گفتم: «اگر با هم ازدواج کنیم...

عظمت خدا رو ببین🤭🙄

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط