پارت ۱۶
پارت ۱۶
راوی ویو
ا.ت اروم نشست سره جاش
ساعت ۲:۰۰ صبح بیابون
چند ساعته که الان تو راه بودن
بالاخره ا.ت دهن باز کرد و پرسید
+ داریم کجا میریم
_ یه جای خوب
دور و ورشون پر درخت های بزرگ و خم شده بود
هوا تاریک ترین شکل ممکن بود
کم کم با قطراتی کوچک ابر ها شروع به باریدن کردن
به قدری باریدن که میشد گفت خودش یه سیل و تشکیل میده
ا.ت با لحنی ترسیده و لبای خشک شده گفت
+ بهتره یکم اروم بری بارون شدیده
جوابی از تهیونگ نشنید
کم کم بارون کمتر شد اما قطع نشد
درخت ها کم شدند و خونه های متروکه زیاد
معتادا گونی خودشون رو میکشیدن رو سرشون
سگ های وحشی حتی جرعت نزدیک شدن به گربه ها رو هم نداشتند
اهالی وحشی و درنده بودن جوری که ا.ت جلوشون مورچه هم حساب نمیشد
پسرای جوون که به اعتیاد کشیده شدن و برای رفع نیازشون
به سگ هم رحم نمیکنن * سگارو میک×نن * هوا بشدت سرد بود
ماشین ترمز بدی گرفت و ا.ت با کله رفت تو شیشه
_ پیاده شو *سرد *
+ چی *ترسیده *
_ حرفمو تکرار نمیکنم * سرد *
+ اما ...ه..هوا خی..لی سرده
_ گمشو پایین *سرد *
+ لطفا من نمیتونم برم اینجا *بغض *
تهیونگ از ماشین پیاده شد
در سمت ا.ت رو باز کرد و ا.ت رو بیرون اورد
برد گذاشت عقب بعدش خودش هم رفت جلو
دکمه شیشه دودی رو زد که بلافاصله شیشه ها کاملا مشکی شدم
دوباره به عقب برگشت و تمام در هارو قفل کرد
_ چرا فرار کردی * سرد *
+ اگه بگم میریم عمارت ؟
_ اگه جواب قانع کننده ای داشته باشی * سرد *
ا.ت کمی فکر کرد
+ فرار نکرده بودم فقط میخواستم یکم هوام عوض شه
_ من این شانس رو به هرکسی نمیدم پس دروغ نباف * سرد *
+ دروغ نمیگم
_ برای عوض شدن حال و هوات میری مسافر خونه * سرد *
+ خب راست
حرفش با حرکت تهیونگ نصفه موند
تهیونگ ا.ت رو بلند کرد و روی پاهاش گذاشت
_ خب که اینطور پس بیا جبرانش کن
+ من که چیزی نگفتم هنوز
_ نیازی هم نبود چیزی بگی
تهیونگ شروع کرد به در اوردن لباس ا.ت
الان ا.ت فقط یه نیم تنه تا بالای ناف و یه شلوارک که از قبل پوشیده بود
رو داشت
تهیونگ قفل در هارو باز کرد
خودش و ا.ت پیاده کرد
نشست جلو و در هارو قفل کرد
ا.ت هنوز بیرون بود و داشت به معتادا نگاه میکرد
تهیونگ دو تا بوق زد که باعث شد.....
راوی ویو
ا.ت اروم نشست سره جاش
ساعت ۲:۰۰ صبح بیابون
چند ساعته که الان تو راه بودن
بالاخره ا.ت دهن باز کرد و پرسید
+ داریم کجا میریم
_ یه جای خوب
دور و ورشون پر درخت های بزرگ و خم شده بود
هوا تاریک ترین شکل ممکن بود
کم کم با قطراتی کوچک ابر ها شروع به باریدن کردن
به قدری باریدن که میشد گفت خودش یه سیل و تشکیل میده
ا.ت با لحنی ترسیده و لبای خشک شده گفت
+ بهتره یکم اروم بری بارون شدیده
جوابی از تهیونگ نشنید
کم کم بارون کمتر شد اما قطع نشد
درخت ها کم شدند و خونه های متروکه زیاد
معتادا گونی خودشون رو میکشیدن رو سرشون
سگ های وحشی حتی جرعت نزدیک شدن به گربه ها رو هم نداشتند
اهالی وحشی و درنده بودن جوری که ا.ت جلوشون مورچه هم حساب نمیشد
پسرای جوون که به اعتیاد کشیده شدن و برای رفع نیازشون
به سگ هم رحم نمیکنن * سگارو میک×نن * هوا بشدت سرد بود
ماشین ترمز بدی گرفت و ا.ت با کله رفت تو شیشه
_ پیاده شو *سرد *
+ چی *ترسیده *
_ حرفمو تکرار نمیکنم * سرد *
+ اما ...ه..هوا خی..لی سرده
_ گمشو پایین *سرد *
+ لطفا من نمیتونم برم اینجا *بغض *
تهیونگ از ماشین پیاده شد
در سمت ا.ت رو باز کرد و ا.ت رو بیرون اورد
برد گذاشت عقب بعدش خودش هم رفت جلو
دکمه شیشه دودی رو زد که بلافاصله شیشه ها کاملا مشکی شدم
دوباره به عقب برگشت و تمام در هارو قفل کرد
_ چرا فرار کردی * سرد *
+ اگه بگم میریم عمارت ؟
_ اگه جواب قانع کننده ای داشته باشی * سرد *
ا.ت کمی فکر کرد
+ فرار نکرده بودم فقط میخواستم یکم هوام عوض شه
_ من این شانس رو به هرکسی نمیدم پس دروغ نباف * سرد *
+ دروغ نمیگم
_ برای عوض شدن حال و هوات میری مسافر خونه * سرد *
+ خب راست
حرفش با حرکت تهیونگ نصفه موند
تهیونگ ا.ت رو بلند کرد و روی پاهاش گذاشت
_ خب که اینطور پس بیا جبرانش کن
+ من که چیزی نگفتم هنوز
_ نیازی هم نبود چیزی بگی
تهیونگ شروع کرد به در اوردن لباس ا.ت
الان ا.ت فقط یه نیم تنه تا بالای ناف و یه شلوارک که از قبل پوشیده بود
رو داشت
تهیونگ قفل در هارو باز کرد
خودش و ا.ت پیاده کرد
نشست جلو و در هارو قفل کرد
ا.ت هنوز بیرون بود و داشت به معتادا نگاه میکرد
تهیونگ دو تا بوق زد که باعث شد.....
۱۰.۶k
۲۳ آذر ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.