امر می کند که خرامان بیا
امر می کند که خرامان بیا
بخند و بیا
رقصنده بیا
امر می کند در آغوش من بیا
زنانه بیا
او همیشه تازیانه به دست دارد
وجهان را در دستهای خودش می بیند
او یک گلوله تفنگ است
یک خنجر تیز
و زندانی پر از سگهای نگهبان
امر می کند
و انتخاب می کند
راه نمی رود
زیرا برای راه رفتن باید امر کند
زیرا به خودش نمی تواند امر کند
در انتظار ایستاده ام که امر کند
و مرا بخواند
تا آخرین قصه زندگی او را بنویسم
اگر مرا بخواند
@lovebandar
بخند و بیا
رقصنده بیا
امر می کند در آغوش من بیا
زنانه بیا
او همیشه تازیانه به دست دارد
وجهان را در دستهای خودش می بیند
او یک گلوله تفنگ است
یک خنجر تیز
و زندانی پر از سگهای نگهبان
امر می کند
و انتخاب می کند
راه نمی رود
زیرا برای راه رفتن باید امر کند
زیرا به خودش نمی تواند امر کند
در انتظار ایستاده ام که امر کند
و مرا بخواند
تا آخرین قصه زندگی او را بنویسم
اگر مرا بخواند
@lovebandar
۱.۲k
۲۱ آبان ۱۴۰۳