ما خاطره بازیم فقط کافی است برای دقایقی به حال خود رهایم

ما خاطره بازیم. فقط کافی است برای دقایقی به حال خود رهایمان کنند تا ذهنمان را پر بدهیم به سال‌های دور...

به کودکی‌ها، نوجوانی‌ها و جوانی‌ها. نیش‌مان باز می‌شود یا نم اشکی یواشکی گوشه چشممان می‌جوشد و بعد مزه ملسش، تندی می‌رود زیر دندان‌هایمان....

انگار همین حالا داریم آن لحظات را زندگی می‌کنیم. از سی سالگی که میگذری، اما داستان این خاطره بازی‌ها، رنگش یک جور دیگر می‌شود. مزه‌اش هم فرق می‌کند....

تلخ می‌شود اما مثل قهوه اسپرسو که تلخی‌اش را جرعه جرعه می‌نوشی ، این خاطره‌ها بیخ گلویت را می‌گیرند....

کودکی‌هایت را که مرور می‌کنی انگار چیزی قلبت را فشار می‌دهد. ما چیزی را وسط کودکی‌هایمان جا گذاشته‌ایم و حالا در میان زندگی و اسپرسو، دنبالش می‌گردیم....

خودمان را پرت می‌کنیم میان خاطرات دور انگار که میان زیر زمین پر از خنزر و پنزر مادربزرگ‌هایمان.‌..

دنبال چیزی می‌گردیم که مال ماست و حالا که لازمش داریم، پیدایش نمی‌کنیم.سی سالگی به بعد آدم بزرگ‌ها، گمشده دوران کودکی را کم دارد....
دیدگاه ها (۹)

✍حکایت گاریچی....حتما تا اخر گوش کنید

موافقید؟.هر چقدر وقت بذاریدیگران رو خراب کنیهمونقدر وقت کم م...

که نگه داشتن از بدست آوردن محترم تر است...ممرسی که هستیツ

فکر کن عشقت اینجاست و حرفی که میخوای بهش بگیو ،بنویس🥹#علی_آق...

پارت: ۲۷

پارت : ۲۶

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط