با تقه ایی که به در زدی اجازه ورود رو گرفتی
با تقه ایی که به در زدی اجازه ورود رو گرفتی
پرونده ها رو توی دستت نگه داشتی و عینکتو روی صورتت فیکس کردی
صدای بمش از پشت در شنیده شد: چوی ا.ت! براتون فرش قرمز پهن کنم؟ بیاید داخل.. هوف
تک خنده ایی زدی و وارد دفتر شدی.
چتری هاتو پشت گوشِت گذاشتی و مدارکو روی میز سفید رنگش قرار دادی،
شروع کردی به توضیح پروژه..
ساعت مچیش رو از کشوی میزش برداشت و روی مچش گذاشت..
رگ های روی ساعدش کم کم نظرتو جلب کردن و این باعث شد که رشته کلامتو از دست بدی..
نگاهت همینطور بالا میرفت..
تائه آستین پیرهن سفیدش، شونه های پهنش، ترقوه هاش، دوتا دکمه باز پیرهنش، رگ گردنش،.
نگاهتو دنبال کرد: چیزی روی لباسم ریخته خانم چوی؟ چون تقریبا حدود پنج دقیقس توضیح پروژه رو متوقف کردی و خیره شدی به لباسم!
سرتو سریع به چپ و راست حرکت دادی و نگاهتو دزدیدی: خیر آقای جانگ..چیزی روی لباستون نیست..نگران نباشید
بابت بهم خوردن تمرکزتون متاسفام..ادامه بدم؟
با دو دست موهاشو بالا داد و لبشو تر کرد: میشنوم!.
توضیحاتت رو دوباره شروع کردی
تا لحظه آخر حرفات نه به پرونده دقت داشت نه به مباحث گروهی که راجبش توضیح میدادی..
تمام وقت نگاهش رو بهت گیر داده بود
ورقه های پرونده رو روی میزش گذاشتی و خودکار آبی رنگِ مورد علاقش رو به برگه ها
تکیه دادی: خب..آقای جانگ، موافق پروژه هستید؟ اگه میخواید توافق کنید این مدارک رو امضا کنید تا امروز برای شرکت ایل یونگ بفرستیم.
نگاهشو بی دقت و گیج روی ورقه ها چرخوند: برای کدوم شرکت گفتی؟؟
چشم هاتو روی هم فشار دادی و تکرار کردی: شرکت ایل یونگ!!
خودکار رو از روی میز برداشتی و بین انگشتهاش گذاشتی: آقای جانگ..موافق هستید؟ یا خیر؟
به بهونه گرفتن خودکار از دستت انگشت هاشو روی دستت نگهداشت: کجا رو باید امضا کنم؟؟
با انگشت روی صفحه جای امضا رو نمایش دادی: پایین صفحه اول، بالای صفحه دوم و چهارم، و صفحه سوم و پنجم هم تاییدنامه بنویسید..
انگشت هاش رو روی دستت کشید و خودکار رو کاملا توی دست خودش گرفت
صدای کشیده شدن خودکار روی صفحات باعث لبخندت شد
موقع نوشتن آخرین تاییدنامه زمزمه کرد: شرکت جانگ هوسوک،
سرشو بالا گرفت و پروژه رو روبهروت نگهداشت: اینم از پرونده
پرونده رو ازش گرفتی و تا کمر برای احترام خم شدی
بعد از بلند شدن،دورس سفید رنگتو مرتب کردی و خودتو برای خداحافظی آماده کردی
با تَه خودکار ضربه های کوچیکی به میز زد که نظرتو جلب کرد: خب..چوی ا.ت!
بیا نزدیک!
نزدیک میزش رفتی
با نگاهی که تنت رو لمس میکرد ادامهداد: بیا اینور میز و پرونده رو بزار روی میزم!
ادامش پست بعد
پرونده ها رو توی دستت نگه داشتی و عینکتو روی صورتت فیکس کردی
صدای بمش از پشت در شنیده شد: چوی ا.ت! براتون فرش قرمز پهن کنم؟ بیاید داخل.. هوف
تک خنده ایی زدی و وارد دفتر شدی.
چتری هاتو پشت گوشِت گذاشتی و مدارکو روی میز سفید رنگش قرار دادی،
شروع کردی به توضیح پروژه..
ساعت مچیش رو از کشوی میزش برداشت و روی مچش گذاشت..
رگ های روی ساعدش کم کم نظرتو جلب کردن و این باعث شد که رشته کلامتو از دست بدی..
نگاهت همینطور بالا میرفت..
تائه آستین پیرهن سفیدش، شونه های پهنش، ترقوه هاش، دوتا دکمه باز پیرهنش، رگ گردنش،.
نگاهتو دنبال کرد: چیزی روی لباسم ریخته خانم چوی؟ چون تقریبا حدود پنج دقیقس توضیح پروژه رو متوقف کردی و خیره شدی به لباسم!
سرتو سریع به چپ و راست حرکت دادی و نگاهتو دزدیدی: خیر آقای جانگ..چیزی روی لباستون نیست..نگران نباشید
بابت بهم خوردن تمرکزتون متاسفام..ادامه بدم؟
با دو دست موهاشو بالا داد و لبشو تر کرد: میشنوم!.
توضیحاتت رو دوباره شروع کردی
تا لحظه آخر حرفات نه به پرونده دقت داشت نه به مباحث گروهی که راجبش توضیح میدادی..
تمام وقت نگاهش رو بهت گیر داده بود
ورقه های پرونده رو روی میزش گذاشتی و خودکار آبی رنگِ مورد علاقش رو به برگه ها
تکیه دادی: خب..آقای جانگ، موافق پروژه هستید؟ اگه میخواید توافق کنید این مدارک رو امضا کنید تا امروز برای شرکت ایل یونگ بفرستیم.
نگاهشو بی دقت و گیج روی ورقه ها چرخوند: برای کدوم شرکت گفتی؟؟
چشم هاتو روی هم فشار دادی و تکرار کردی: شرکت ایل یونگ!!
خودکار رو از روی میز برداشتی و بین انگشتهاش گذاشتی: آقای جانگ..موافق هستید؟ یا خیر؟
به بهونه گرفتن خودکار از دستت انگشت هاشو روی دستت نگهداشت: کجا رو باید امضا کنم؟؟
با انگشت روی صفحه جای امضا رو نمایش دادی: پایین صفحه اول، بالای صفحه دوم و چهارم، و صفحه سوم و پنجم هم تاییدنامه بنویسید..
انگشت هاش رو روی دستت کشید و خودکار رو کاملا توی دست خودش گرفت
صدای کشیده شدن خودکار روی صفحات باعث لبخندت شد
موقع نوشتن آخرین تاییدنامه زمزمه کرد: شرکت جانگ هوسوک،
سرشو بالا گرفت و پروژه رو روبهروت نگهداشت: اینم از پرونده
پرونده رو ازش گرفتی و تا کمر برای احترام خم شدی
بعد از بلند شدن،دورس سفید رنگتو مرتب کردی و خودتو برای خداحافظی آماده کردی
با تَه خودکار ضربه های کوچیکی به میز زد که نظرتو جلب کرد: خب..چوی ا.ت!
بیا نزدیک!
نزدیک میزش رفتی
با نگاهی که تنت رو لمس میکرد ادامهداد: بیا اینور میز و پرونده رو بزار روی میزم!
ادامش پست بعد
۱۷.۹k
۳۰ آذر ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.