کنسرت

به دختری که در کنسرت از خود بیخود شده نگاه میکنم که چقدر دلم خواسته عمیقا گریه کنم. چقدر دلم خواسته رها باشم،وسط جمع بزنم زیر گریه و خالی شوم.چقدر دلم خواسته بی‌پرده احساساتم را ابراز کنم و بی‌پرده بغض کنم و فاصله‌ی هر بغض تا بارش اشک‌هام،فقط یک نفس باشد.به چشمهای خیس دختر و احساسات عریانش نگاه میکنم و دلم برای احساسات پشت وقار و اقتدار پنهان شده‌ی خودم میگیرد.
اینبار که از چیزی غمگین شدم،اینبار که کودک درونم رنجید و نیاز به فریاد داشت، مقابل آدم‌ها، در جمع یا تنها،میزنم زیر گریه و بی‌پرده و بی‌پروا از احساساتم حرف میزنم.مهم نیست برایم چه فکری می‌کنند یا از بیرون چقدر مضحک به نظر می‌رسم.برای آرامش درونم نیاز دارم بی‌ملاحظه باشم. نیاز دارم هیچ بغضِ سنگین و نگریسته‌ای را با خودم حمل نکنم، هیچ حرفِ نزده و هیچ احساس ابراز نشده‌ای را.
آدم گاهی از یک حرف ساده، عمیقا دلش می‌گیرد و نیاز دارد برای تسکین، مثل کودکان، بی‌پروا و فارغ از قضاوت‌ها اشک بریزد و از رنج‌هاش حرف بزند. آدم گاهی نیاز دارد کودک باشد و کودکانه رفتار کند.
دیدگاه ها (۲)

متاهل

من از دست شماها فرار کردم..

#خوشبختی

#کوردی#کورد

یک شب هم باید با هم بیدار بمانیم تا خود صبح . هی چشمهای تو پ...

ازمایشگاه سرد

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط