دنیا وسعت بی انتهایی است اگر قرار باشد دوری را تجربه کنی
دنیا وسعت بیانتهایی است اگر قرار باشد دوری را تجربه کنی و بیخبری را. کش میآید و تا انتهای زمان و مکان میرود. آنقدر دور و دیر میشود که انگار قاصد تمام خبرهایی که دوست داری بشنوی دخترکی بوده با شال و کفش قرمز، دخترکی که گرگ او را دریده وسط یک جنگل برفی، و همه نامهها و خبرها به خون گرم دخترک آغشته است.
و دنیا دایرهی تیغدار کوچکی میشود اگر قرار باشد خبری تلخ، حرفی دردآلود، کنایهای کشنده دست به دست بچرخد و از غریبترین مسیرها به تو برسد. انگار همه سدها شکسته میشوند تا سیل وحشیِ اندوه به تو برسد و لبخندت را تباه کند و چشمانت را تار و نفست را بریده. انگار تمام آدمها رسولان شومی هستند که تنها رسالتشان رساندن خبری تلخ و مهیب به توست. گیرم که نشناسی، گیرم که نشناسند.
دنیا، مدار مدور درد است. از غمی به غمی، از دردی به دردی، از فراقی به فراقی. لابلای زخمها، مجال اندک آرامش را دریاب. آغوشی را، بوسهای را، نگاهی را. تن بده به بودن کسی، دنبال عطر تنی باش که ماندنی باشد نه شگفتانگیز. خو کن به آدمها، وگرنه آنقدر تنها میشوی که اگر دلت گرفت، باید بنشینی با عکسها حرف بزنی، با اسمها، با رد کمرنگ خاطرهها بر ذهن مغشوشت. و آنقدر آزارنده که اگر کسی هم به نیت نوازش نزدیکت شد، وادارش کنی شلاق یخی بیاعتنایی را به دست بگیرد...
خو نکن به تنهایی. اگر تنها ماندی و دلت گرفت، نهنگ لالی میشوی به گل نشسته در ساحل خالی جزیرهای متروک. تمام میشوی، بی همدرد، بی تماشاگر، بی شکوه. تمام میشوی، ملالانگیز و تدریجی...
و دنیا دایرهی تیغدار کوچکی میشود اگر قرار باشد خبری تلخ، حرفی دردآلود، کنایهای کشنده دست به دست بچرخد و از غریبترین مسیرها به تو برسد. انگار همه سدها شکسته میشوند تا سیل وحشیِ اندوه به تو برسد و لبخندت را تباه کند و چشمانت را تار و نفست را بریده. انگار تمام آدمها رسولان شومی هستند که تنها رسالتشان رساندن خبری تلخ و مهیب به توست. گیرم که نشناسی، گیرم که نشناسند.
دنیا، مدار مدور درد است. از غمی به غمی، از دردی به دردی، از فراقی به فراقی. لابلای زخمها، مجال اندک آرامش را دریاب. آغوشی را، بوسهای را، نگاهی را. تن بده به بودن کسی، دنبال عطر تنی باش که ماندنی باشد نه شگفتانگیز. خو کن به آدمها، وگرنه آنقدر تنها میشوی که اگر دلت گرفت، باید بنشینی با عکسها حرف بزنی، با اسمها، با رد کمرنگ خاطرهها بر ذهن مغشوشت. و آنقدر آزارنده که اگر کسی هم به نیت نوازش نزدیکت شد، وادارش کنی شلاق یخی بیاعتنایی را به دست بگیرد...
خو نکن به تنهایی. اگر تنها ماندی و دلت گرفت، نهنگ لالی میشوی به گل نشسته در ساحل خالی جزیرهای متروک. تمام میشوی، بی همدرد، بی تماشاگر، بی شکوه. تمام میشوی، ملالانگیز و تدریجی...
۳۲.۴k
۲۳ فروردین ۱۴۰۲