یک چیزهایی را نمی شد گفت.
یک چیزهایی را نمیشد گفت.
نمیشد گفت: دلم تنگ شده، با من حرف میزنی؟ نمیشد گفت: غمگینم از زمین و زمانه، آرامم میکنی؟ نمیشد گفت: سراغم را میگیری؟ دلت تنگ میشود؟ بغلم میکنی؟
اما میشد سکوت کرد، فاصله گرفت، حرف نزد، ناامید شد و آرام آرام و برای همیشه از آدمها دل کند.
میشد از نهایت دلتنگی، به بیحسیِ مطلق رسید و دیگر نخواست.
یک چیزهایی توضیح دادنی و بهخاطر سپردنی نیستند؛ ذاتیاند و بعضیها آدمِ دوست داشتن و رابطههای عمیقِ احساسی نیستند و همان بهتر که هیچکس به هزار امید و ترفند، قلعهی ارزشمندِ احساساتش را روی آب نسازد.
نمیشد گفت: دلم تنگ شده، با من حرف میزنی؟ نمیشد گفت: غمگینم از زمین و زمانه، آرامم میکنی؟ نمیشد گفت: سراغم را میگیری؟ دلت تنگ میشود؟ بغلم میکنی؟
اما میشد سکوت کرد، فاصله گرفت، حرف نزد، ناامید شد و آرام آرام و برای همیشه از آدمها دل کند.
میشد از نهایت دلتنگی، به بیحسیِ مطلق رسید و دیگر نخواست.
یک چیزهایی توضیح دادنی و بهخاطر سپردنی نیستند؛ ذاتیاند و بعضیها آدمِ دوست داشتن و رابطههای عمیقِ احساسی نیستند و همان بهتر که هیچکس به هزار امید و ترفند، قلعهی ارزشمندِ احساساتش را روی آب نسازد.
۹.۷k
۰۹ اردیبهشت ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۱۷)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.