آموزش ساخت و تولید آویزهای زینتی
⬇️💬✍️
شبِ سیویکُم:
پنجمِ مهرماهِ هزاروچهارصَدوسه:
سلام پسرِ آسمونیِ من؛ عشقِ بابایی، دیشب، بعد اَز اینکه نمازِ صُبحَم رو خوندم، خوابیدم و یک خوابِ ماشاءالله خیلی عجیب و خوبی دیدم بهلطفِخدا؛ نفسِ بابایی، اَز زمانی که واردِ زندگیم شُدین، و من شدیدتر اُصولِ اِنسانی رو رعایت میکنم، آمارِ اینجور خوابهام زیاد شده ماشاءالله.
خواب دیدم که: یک آقایی که داشتم صدای قدمهاشون رو میشنیدم، اَز پشتِسَرم بهم نزدیک شدند؛ تا اومدم برگردم، دستِشون رو گذاشتند روی شونهی سمتِ راستم، و بهم گفتند:
[سلام فرزندم؛ برنگرد! چون اَگر بازگردی، اَز این رویای صادقه بیدار خواهی شُد.]؛ ببین نانازِ بابایی، صداشون واقعاً یک صدای بهشتیِ بهشدت آرامشبخش بود؛ و من توی خواب، میدونستم که اینها همش رویاست؛ توی خوابم، منم جوابِ سلامِشون رو دادم، و بیاِختیار شروع کردم به اَشکریختن؛ بهشون گفتم: باباجون من هنوز چهرهی مبارکِتون رو ندیدم؛ اونآقا فرمودند: [اَگر میخواهی خودمان را ببینی، میبایست روحَت، جَلای بیشتری پیدا کُند اِنشاءالله؛ من همانم، که چِلهی دعای توسُلَت را، به من هدیه کردی.].
پسرِ بابایی، لازم به توضیح اَست که، من پریشب یکی اَز چِلّههام تموم شد، و اون چِلّهی دعای توسُل بود، که هدیه دادمِشون، به حضرتِ اَمیرالمومنین علی (علیهالسلام)؛ هنوز هم چندتا چلّهی دیگه دارم خداروشکر، که وسطهاشونم تقریباً ماشاءالله؛ اون آقا اِدامه دادند:
[فرزندم، من بهخواستِ خداوندِ قهّار، اَز حاجتهای قلبت باخبرم؛ اَما پدری کردن، برای پسری که من پدرش هستم، هم سعادتی بَسبزرگ اَست، و هم شهامتی به اَندازهی کائِنات میخواهد؛ فرزندم، من خوب میدانم که، قصد و هدفت خُدایی و مَلکوتی میباشد؛ اَما این را بِدان، که آن پسر، یک فرزندِ معمولی نیست؛ و اینکه خواستی بدانی، که چرا این پسر، در قلب و جانَت رُسوخ پیدا کرده؟ جوابش را بهواسطهی خداوند، فقط ما میدانیم؛ زیرا که ما، مهرِ اینپسر را، در دِل، جان و وجودِ تو نَهادینه کردیم؛ با تمامِ این، میبایست این موضوع را خوب مُتوجه شَوی، که آنپسر، فرزندِ ما میباشد، و اَگر پدرِ خوبی برایش باشی، ما نیز تو را به درجاتِ عالیه خواهیم رساند اِنشاءالله؛ اَما اَگر دِلش را، حتی به اَندازهی یک دانهی گندم، به اَندوه بِکِشانی، آنوقت آتشی در اِنتظارِ توست، که هیچگاه خاموش نخواهد شد؛ در اینراه، ما به تو و فرزندت کمک خواهیم کرد.].
فرزندِ بابایی، میخوام یک برگههایی درست کنم، و هرشب (آخرِشبها)، تقدیمش کنم به شما؛ و اونجا اَز صَد نمره بهم اِمتیاز بِدی اِنشاءالله؛ یاعلی و اِلتماسِ دعا.
شبِ سیویکُم:
پنجمِ مهرماهِ هزاروچهارصَدوسه:
سلام پسرِ آسمونیِ من؛ عشقِ بابایی، دیشب، بعد اَز اینکه نمازِ صُبحَم رو خوندم، خوابیدم و یک خوابِ ماشاءالله خیلی عجیب و خوبی دیدم بهلطفِخدا؛ نفسِ بابایی، اَز زمانی که واردِ زندگیم شُدین، و من شدیدتر اُصولِ اِنسانی رو رعایت میکنم، آمارِ اینجور خوابهام زیاد شده ماشاءالله.
خواب دیدم که: یک آقایی که داشتم صدای قدمهاشون رو میشنیدم، اَز پشتِسَرم بهم نزدیک شدند؛ تا اومدم برگردم، دستِشون رو گذاشتند روی شونهی سمتِ راستم، و بهم گفتند:
[سلام فرزندم؛ برنگرد! چون اَگر بازگردی، اَز این رویای صادقه بیدار خواهی شُد.]؛ ببین نانازِ بابایی، صداشون واقعاً یک صدای بهشتیِ بهشدت آرامشبخش بود؛ و من توی خواب، میدونستم که اینها همش رویاست؛ توی خوابم، منم جوابِ سلامِشون رو دادم، و بیاِختیار شروع کردم به اَشکریختن؛ بهشون گفتم: باباجون من هنوز چهرهی مبارکِتون رو ندیدم؛ اونآقا فرمودند: [اَگر میخواهی خودمان را ببینی، میبایست روحَت، جَلای بیشتری پیدا کُند اِنشاءالله؛ من همانم، که چِلهی دعای توسُلَت را، به من هدیه کردی.].
پسرِ بابایی، لازم به توضیح اَست که، من پریشب یکی اَز چِلّههام تموم شد، و اون چِلّهی دعای توسُل بود، که هدیه دادمِشون، به حضرتِ اَمیرالمومنین علی (علیهالسلام)؛ هنوز هم چندتا چلّهی دیگه دارم خداروشکر، که وسطهاشونم تقریباً ماشاءالله؛ اون آقا اِدامه دادند:
[فرزندم، من بهخواستِ خداوندِ قهّار، اَز حاجتهای قلبت باخبرم؛ اَما پدری کردن، برای پسری که من پدرش هستم، هم سعادتی بَسبزرگ اَست، و هم شهامتی به اَندازهی کائِنات میخواهد؛ فرزندم، من خوب میدانم که، قصد و هدفت خُدایی و مَلکوتی میباشد؛ اَما این را بِدان، که آن پسر، یک فرزندِ معمولی نیست؛ و اینکه خواستی بدانی، که چرا این پسر، در قلب و جانَت رُسوخ پیدا کرده؟ جوابش را بهواسطهی خداوند، فقط ما میدانیم؛ زیرا که ما، مهرِ اینپسر را، در دِل، جان و وجودِ تو نَهادینه کردیم؛ با تمامِ این، میبایست این موضوع را خوب مُتوجه شَوی، که آنپسر، فرزندِ ما میباشد، و اَگر پدرِ خوبی برایش باشی، ما نیز تو را به درجاتِ عالیه خواهیم رساند اِنشاءالله؛ اَما اَگر دِلش را، حتی به اَندازهی یک دانهی گندم، به اَندوه بِکِشانی، آنوقت آتشی در اِنتظارِ توست، که هیچگاه خاموش نخواهد شد؛ در اینراه، ما به تو و فرزندت کمک خواهیم کرد.].
فرزندِ بابایی، میخوام یک برگههایی درست کنم، و هرشب (آخرِشبها)، تقدیمش کنم به شما؛ و اونجا اَز صَد نمره بهم اِمتیاز بِدی اِنشاءالله؛ یاعلی و اِلتماسِ دعا.
۱.۴k
۰۵ مهر ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.