فکر می کردم اگر اینهمه مسئولیت روی دوشم نبود و اینقدر محد
فکر میکردم اگر اینهمه مسئولیت روی دوشم نبود و اینقدر محدودیت زمانی نداشتم، کارهای بزرگتری میکردم و اتفاقات خوبتری میافتاد. فکر میکردم اگر تنها بودم و کسی نگرانم نمیشد، کسی از من توقعی نداشت و کسی انتظارم را نمیکشید؛ امکانم برای موفقیت بیشتر بود. فکر میکردم احساسات، دست و پای مرا بستهبودند و تعلقاتم به همه چیز، مرا از افقهای روشن جهان، دور تر میکرد.
فکر میکردم هرچه تلاش میکنم، بیفایده است و در جای درستی قرار نگرفتهام.
اما اشتباه میکردم! جایی که من ایستادهبودم، درستترین جای ممکن بود. محدودیتها همیشه عزیزترین رفیقهای من بودهاند و مشکلاتم، بلندترین پلههای ممکنی که بالا رفتن از آنها را ماهرانه بلد بودم.
جایی که من ایستادهبودم، برای من، درستترین جای ممکن بود.
فکر میکردم هرچه تلاش میکنم، بیفایده است و در جای درستی قرار نگرفتهام.
اما اشتباه میکردم! جایی که من ایستادهبودم، درستترین جای ممکن بود. محدودیتها همیشه عزیزترین رفیقهای من بودهاند و مشکلاتم، بلندترین پلههای ممکنی که بالا رفتن از آنها را ماهرانه بلد بودم.
جایی که من ایستادهبودم، برای من، درستترین جای ممکن بود.
۸.۳k
۳۱ فروردین ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۷)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.