شما چگونه با غیابهایتان به زندگی ادامه میدهید
؟
باید اقرار کنیم که سرتاسر زندگی دربارهی فقدان و غیاب است، فقدان به معنای از دست دادن و ناپدید شدن هرآنچیزیست که برایت جایگاهی دارد و از همینجاست که درد روانی آغاز میشود، میپرسی درد چیست؟ میگویم درد سردرگمی ذهن است، درد تنش درون روانیست، درد جنون خاموش روان است که به محض فقدان روشن میشود، درد غیاب کسی یا چیزیست که با خواهشهای من در پیوند است، درد آشوب انسجامی است که در ضمیر ناآگاهت وجود داشته است، درد فشار روانی سرگردان شدن میلات از سرمنشاء آن است؛ نه بگذار طور دیگری بگویم: «چیزی که نیست، آن چیزی که هست را بلعیده است، آری ما آنچه نیست را "درد" نامیدهایم، یعنی چیزی که نیست اکنون با نام "درد" وارد عرصهی هستیات شده است»؛ درد جای خالیست، مانند عضوی از بدنت که بر اثر سانحهای غیرمنتظره قطع شده و تو میدانی که هیچ چیز دیگری نمیتواند جانشین آن باشد، تو درد را نمیتوانی از بین ببری و نمیتوانی با آن مبارزه کنی، آخر چگونه میشود چیزی که نیست را شکست داد؟ چگونه میتوانی آن چیزی که نیست را از بین ببری؟ پس هنگامی که درد میکشم از درد خود چه میخواهم؟ از او یا آن که نیست چه چیزی را مطالبه میکنم؟ درد کشیدن، یعنی آن چیزی که نیست را به سوی خود میکشی، تو در پی پس گرفتنی و آنچه از دست رفته را میخواهی زیرا با این غیاب، آن کسی که بودهای را نیز از دست دادهای، حالا با این خود ناشناس چه خواهی کرد؟ میخواهی آنچه بودهای را به تو بازگردانند، اما خواستهات محقق نمیشود و تو درمانده میشوی، آری درد درماندهات میکند؛ اگر بخواهی میتوانی به گونهای دیگر و توأمان با این غیاب به زندگی ادامه دهی اما این فقدان هرگز پر نخواهد شد و تو هرگز به کسی که پیش از غیاب بودهای بازنخواهی گشت.
.
.
متن: #عباس_ناظری
.
.
.
#چارلی_چاپلین #غیاب #فقدان #درد #limelight
باید اقرار کنیم که سرتاسر زندگی دربارهی فقدان و غیاب است، فقدان به معنای از دست دادن و ناپدید شدن هرآنچیزیست که برایت جایگاهی دارد و از همینجاست که درد روانی آغاز میشود، میپرسی درد چیست؟ میگویم درد سردرگمی ذهن است، درد تنش درون روانیست، درد جنون خاموش روان است که به محض فقدان روشن میشود، درد غیاب کسی یا چیزیست که با خواهشهای من در پیوند است، درد آشوب انسجامی است که در ضمیر ناآگاهت وجود داشته است، درد فشار روانی سرگردان شدن میلات از سرمنشاء آن است؛ نه بگذار طور دیگری بگویم: «چیزی که نیست، آن چیزی که هست را بلعیده است، آری ما آنچه نیست را "درد" نامیدهایم، یعنی چیزی که نیست اکنون با نام "درد" وارد عرصهی هستیات شده است»؛ درد جای خالیست، مانند عضوی از بدنت که بر اثر سانحهای غیرمنتظره قطع شده و تو میدانی که هیچ چیز دیگری نمیتواند جانشین آن باشد، تو درد را نمیتوانی از بین ببری و نمیتوانی با آن مبارزه کنی، آخر چگونه میشود چیزی که نیست را شکست داد؟ چگونه میتوانی آن چیزی که نیست را از بین ببری؟ پس هنگامی که درد میکشم از درد خود چه میخواهم؟ از او یا آن که نیست چه چیزی را مطالبه میکنم؟ درد کشیدن، یعنی آن چیزی که نیست را به سوی خود میکشی، تو در پی پس گرفتنی و آنچه از دست رفته را میخواهی زیرا با این غیاب، آن کسی که بودهای را نیز از دست دادهای، حالا با این خود ناشناس چه خواهی کرد؟ میخواهی آنچه بودهای را به تو بازگردانند، اما خواستهات محقق نمیشود و تو درمانده میشوی، آری درد درماندهات میکند؛ اگر بخواهی میتوانی به گونهای دیگر و توأمان با این غیاب به زندگی ادامه دهی اما این فقدان هرگز پر نخواهد شد و تو هرگز به کسی که پیش از غیاب بودهای بازنخواهی گشت.
.
.
متن: #عباس_ناظری
.
.
.
#چارلی_چاپلین #غیاب #فقدان #درد #limelight
۵۶.۴k
۲۷ خرداد ۱۴۰۳