میدونست از صدای رعد و برق وحشت می کنم. اولین آسمون غُرمبه
میدونست از صدای رعد و برق وحشت می کنم. اولین آسمون غُرمبه زده نزده تلفنم زنگ میخورد میگفت: الهی قربونت برم نترسیا من اینجام. ببین این فقط صدای برخورد دوتا ابره. یه کم بی اعصابن یه کم دلشون پره. درست میشه. اینا هارت و پورتشون زیاده! هی به هم پیله می کنن جیغ همو که در آوردن دلشون که خنک شد می پرن توو بغل هم عین من و تو...
من می خندیدم به آسمون ریسمونی که میبافت که حواس منو پرت کنه... وسط رعد و برقهای شدید که میزد و من جیغ می کشیدم میگفت: اصلا هول نکنیا ببین این آخریش بود این دقیقا همون شلوغ کاریه قبل بغل کردنه...ببین دیگه صدا نمیاد، توو بغل همن! عین من و تو .... یالا بدو بیا ببینم. ای جوووونم چه دختر ترسوی قشنگی دارم من...
من غش غش میخندیدم و واقعا آسمون غرمبه تموم میشد.
یه روز بعد از اینکه سه تا کوچه درازو پیاده رفتیم و کلی بحث کردیم رسیدیم به کوچه چهارم... یهو وایستاد جلومو گرفت و گفت، تو گند زدی به اعصابم ما حرف زده بودیم ما یه شرایطی رو تعیین کرده بودیم. تو زدی زیرش. قرار بود کار نکنی. قرار بود دور رفیقای پسرو خط بکشی. بعد صداشو بلند تر کرد با دوتا دستاش شونه های منو گرفت و گفت: باتواما یالا جواب بده قرارمون چی بود...؟ من از ترس تمام بدنم می لرزید. زبونم بند اومده بود و زانوهام به قدری سست شده بود که تاب نیاوردم و نشستم رو پله یه خونه. اونم با اون جثه درشت و قد بلندش وایستاد جلوی من با عصبانیت داد می کشید! موهای فرش توو هوا پخش شده بود و دستاش رو هم مدام تکون میداد.. باز گفت: جواب بده چرا لال شدی...؟ من با ترس نگاش کردم و آروم گفتم آخه می ترسم! گفت خرس گنده میترسی...؟ خم شد سمت من صورتش رو که از عصبانیت کبود شده بود آورد جلوی صورتم با یه دست چونه مو گرفت و کشید بالا تا نزدیک صورت خودش، توو تخم چشمام نگاه کرد و گفت: تموم!
یه آن خوشحال شدم این شلوغ بازی قبل بغل بود. یه لبخند محو نشست گوشه لبم. توو دلم گفتم از ایندفعه بهش میگم بازی رو انقدر خشن نکن دلم طاقت نمیاره...
با صدای عربده اش به خودم اومدم: بدون تو گند زدی به این رابطه! اگه حرف گوش میدادی به اینجا نمی کشید... آروم دستش رو از زیر چونم برداشت کمرش رو صاف کرد اون سمت کوچه رو نگاه کرد و یه لگد زد به تیکه چوبی که رو زمین جلو پاش بود و رفت... از صدای کوبیدن پنجره های همون خونه که رو پله هاش نشسته بودم از جام پریدم. کوچه تاریک بود. میلرزیدم. بغل میخواستم. دوییدم ته کوچه. بن بست بود..
#افسون
#خاص #جذاب #زیبا #عاشقانه
من می خندیدم به آسمون ریسمونی که میبافت که حواس منو پرت کنه... وسط رعد و برقهای شدید که میزد و من جیغ می کشیدم میگفت: اصلا هول نکنیا ببین این آخریش بود این دقیقا همون شلوغ کاریه قبل بغل کردنه...ببین دیگه صدا نمیاد، توو بغل همن! عین من و تو .... یالا بدو بیا ببینم. ای جوووونم چه دختر ترسوی قشنگی دارم من...
من غش غش میخندیدم و واقعا آسمون غرمبه تموم میشد.
یه روز بعد از اینکه سه تا کوچه درازو پیاده رفتیم و کلی بحث کردیم رسیدیم به کوچه چهارم... یهو وایستاد جلومو گرفت و گفت، تو گند زدی به اعصابم ما حرف زده بودیم ما یه شرایطی رو تعیین کرده بودیم. تو زدی زیرش. قرار بود کار نکنی. قرار بود دور رفیقای پسرو خط بکشی. بعد صداشو بلند تر کرد با دوتا دستاش شونه های منو گرفت و گفت: باتواما یالا جواب بده قرارمون چی بود...؟ من از ترس تمام بدنم می لرزید. زبونم بند اومده بود و زانوهام به قدری سست شده بود که تاب نیاوردم و نشستم رو پله یه خونه. اونم با اون جثه درشت و قد بلندش وایستاد جلوی من با عصبانیت داد می کشید! موهای فرش توو هوا پخش شده بود و دستاش رو هم مدام تکون میداد.. باز گفت: جواب بده چرا لال شدی...؟ من با ترس نگاش کردم و آروم گفتم آخه می ترسم! گفت خرس گنده میترسی...؟ خم شد سمت من صورتش رو که از عصبانیت کبود شده بود آورد جلوی صورتم با یه دست چونه مو گرفت و کشید بالا تا نزدیک صورت خودش، توو تخم چشمام نگاه کرد و گفت: تموم!
یه آن خوشحال شدم این شلوغ بازی قبل بغل بود. یه لبخند محو نشست گوشه لبم. توو دلم گفتم از ایندفعه بهش میگم بازی رو انقدر خشن نکن دلم طاقت نمیاره...
با صدای عربده اش به خودم اومدم: بدون تو گند زدی به این رابطه! اگه حرف گوش میدادی به اینجا نمی کشید... آروم دستش رو از زیر چونم برداشت کمرش رو صاف کرد اون سمت کوچه رو نگاه کرد و یه لگد زد به تیکه چوبی که رو زمین جلو پاش بود و رفت... از صدای کوبیدن پنجره های همون خونه که رو پله هاش نشسته بودم از جام پریدم. کوچه تاریک بود. میلرزیدم. بغل میخواستم. دوییدم ته کوچه. بن بست بود..
#افسون
#خاص #جذاب #زیبا #عاشقانه
۴۱.۸k
۲۵ آبان ۱۳۹۹
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.