یکی را از خدا بیشتر دوست داشتم می گفتم خدای زمینه میگفتم
یکی را از خدا بیشتر دوست داشتم میگفتم خدای زمینه میگفتم نقطه ی امنمه.شده بود دنیام زندگیم دلیل شادیم بدون اون که زندگی رو تصور میکردم بغض سنگینی خفه ام میکرد
یه حس شادی یه حسی از وجود او داشتم که قابل وصف نیست مدتی گذشت اون آدم گرم ومهربون که هر لحظه میخاست من شاد ترین باشم
تبدیل شد به یه شخص دیگه سرد شد
بی روح شد دیگه براش اهمیتی نداشتم
هرروز یه بهانه برای نبودنش رو میکرد
نمیدانم به گمانم از من خسته شده بود
یا شاید هم خدا از این که او را بیشتر دوست داشتم ناراحت بود.گذشت وگذشت تا یه نشانه در زندگیم یافتم همان جا فهمیدم که نباید هیچ کس را بیشتر از خدا دوست داشت خدا مثل یه مادر که فرزندش چه زشت باشه چه زیبا در اون حد دوس داره مطمئن باشیم اگه کسی از قلبمون از زندگیمون رفت دلشکسته نشیم خدا میخواد مارو بالاتر ببره ما باید صبور باشیم بهش اعتماد کنیم
یه حس شادی یه حسی از وجود او داشتم که قابل وصف نیست مدتی گذشت اون آدم گرم ومهربون که هر لحظه میخاست من شاد ترین باشم
تبدیل شد به یه شخص دیگه سرد شد
بی روح شد دیگه براش اهمیتی نداشتم
هرروز یه بهانه برای نبودنش رو میکرد
نمیدانم به گمانم از من خسته شده بود
یا شاید هم خدا از این که او را بیشتر دوست داشتم ناراحت بود.گذشت وگذشت تا یه نشانه در زندگیم یافتم همان جا فهمیدم که نباید هیچ کس را بیشتر از خدا دوست داشت خدا مثل یه مادر که فرزندش چه زشت باشه چه زیبا در اون حد دوس داره مطمئن باشیم اگه کسی از قلبمون از زندگیمون رفت دلشکسته نشیم خدا میخواد مارو بالاتر ببره ما باید صبور باشیم بهش اعتماد کنیم
۴.۵k
۲۹ مهر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.