در زندگی از چیزهای زیادی میترسیدم و نگران بودم، تا اینکه
در زندگی از چیزهای زیادی میترسیدم و نگران بودم، تا اینکه آنها را تجربه کردم وحالا ترسی از آنها ندارم.
از "درد" میترسیدم
یاد گرفتم
"درد کشیدن برای رشد روح لازم است"
از "سرنوشت" میترسیدم
یاد گرفتم
"من توان تغییر آن را دارم"
از "نفرت" میترسیدم
یاد گرفتم
"به هر حال هر کسی نظری دارد"
از " تنهایی" میترسیدم
یاد گرفتم
"خودم را دوست بدارم"
از "شکست" میترسیدم
یاد گرفتم
"تلاش نکردن یعنی شکست"
و درآخر از "تغییر" میترسیدم
تا اینکه یاد گرفتم
حتی زیباترین پروانه ها هم قبل از پرواز، کرم بودند و "تغییرآنهارا زیباکرد"
این دو تعریف را به خاطر بسپارید!
...ﻋﺼﺒﺎﻧﯿﺖ ﯾﻌﻨﯽ:
ﺗﻨﺒﯿﻪ ﺧﻮﺩ ﺑﻪ ﺧﺎﻃﺮ ﺍﺷﺘﺒﺎﻩ ﺩﯾﮕﺮﺍﻥ!
...ﮐﯿﻨﻪ ﯾﻌﻨﯽ:
ﺧﻮﺭﺩﻥ ﺯﻫﺮ ﺑﺮﺍﯼ ﮐﺸﺘﻦ ﺩﯾﮕﺮﺍﻥ!
از "درد" میترسیدم
یاد گرفتم
"درد کشیدن برای رشد روح لازم است"
از "سرنوشت" میترسیدم
یاد گرفتم
"من توان تغییر آن را دارم"
از "نفرت" میترسیدم
یاد گرفتم
"به هر حال هر کسی نظری دارد"
از " تنهایی" میترسیدم
یاد گرفتم
"خودم را دوست بدارم"
از "شکست" میترسیدم
یاد گرفتم
"تلاش نکردن یعنی شکست"
و درآخر از "تغییر" میترسیدم
تا اینکه یاد گرفتم
حتی زیباترین پروانه ها هم قبل از پرواز، کرم بودند و "تغییرآنهارا زیباکرد"
این دو تعریف را به خاطر بسپارید!
...ﻋﺼﺒﺎﻧﯿﺖ ﯾﻌﻨﯽ:
ﺗﻨﺒﯿﻪ ﺧﻮﺩ ﺑﻪ ﺧﺎﻃﺮ ﺍﺷﺘﺒﺎﻩ ﺩﯾﮕﺮﺍﻥ!
...ﮐﯿﻨﻪ ﯾﻌﻨﯽ:
ﺧﻮﺭﺩﻥ ﺯﻫﺮ ﺑﺮﺍﯼ ﮐﺸﺘﻦ ﺩﯾﮕﺮﺍﻥ!
۲.۴k
۲۸ شهریور ۱۴۰۳