خاطرات ترسناکتو اینجا بهم بگو..

خاطرات ترسناکتو اینجا بهم بگو..


(بزار خودمو بگم)
[من وقتی کلاس ۴ اینجوریا بودم،، خونه مادر بزرگم توی کوچمون بود وقتی مادرم چیزی میخاست حتا اگه ۱۲ یا ۱شب بود بهمون میگفت برین مثلن گوجه اینا بیارین یه بار من مادرم گفت برو نون ازشون ببر بیا ساعت ۱۲بود تنها رفتم عادت داشتم دیگه نمیترسیدم کوچمون تاریک تاریک بود رفتم دیدم یه سگ پیش خونه مادر بزرگم نشسته بود من رفتم نون بردم اومدم بیرون با سگ حرف میزدم 🤦🏻‍♀️بعد سگه تکون نمیخورد فقط نگام میکرد منم گرفتم داشتم میرفتم خونه که یهو حس کردم یکی داره میاد دنبالم من فکر کردم سگه چون فقط اون بود گفتم الان میاد گازم میگیره پشتمو نگاه نکردم دویدم همسایمون اومد بیرون منم گفتم خاله خاله سگرو بگیر الان گازم میگیره اونم گفت سگ نیس منم پشتمو دیدم هیچی نبود حتا پیش خونه مادر بزرگم هم هیچی نبود از دور دیدم هیچی نبود خیلی ترسیدم رفتم خونه به مادرم گفتم فکر میکردن دروغ میگم 😑دیگه برام مهم نبود اما الانا وقتی به دختر عموم گفتم گفت سگه تکون خورد یا دمشو تکون داد گفتم نه بعد گفت این سگ نبود منم ریدم به خودم ولی خب الان دیگه برام مهم نیست🥸👍🏻]

چقد طولانی شد😁