دستی که به انتظار دستانی بود

دستی که به انتظار دستانی بود
چشمی که نیازش لب خندانی بود

بیچاره‌ترین گدای این شهری که…
در پیرهنم عجب زمستانی بود.
دیدگاه ها (۰)

متنوع.

دیگر برایم مهم نیستبی حس شده ام …از قضاوت و بی انصافیِ هیچ آ...

امشب چشمانم را به باران می سپارم انگشتانم را به شعـر و در ان...

شبی در موج زلفانت مرا هم رنگ دریا کنگل پژمرده ی دل را به لبخ...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط