یه قاضی تعریف میکرد میگفت یه زن و شوهر میخواستن طلاق بگیر

یه قاضی تعریف میکرد میگفت یه زن و شوهر میخواستن طلاق بگیرن منتهی اینا یه بچه ی کوچک 5 ساله داشتن هیچکدوم این بچه رو نمیخواستن و سرش دعوا بود
کار به جایی رسید که از طرف دادگاه مجبور شدن زنگ بزنن بهزیستی بیان این بچه رو ببرن
جای غم ناکش اینجا بود که همه ی این اتفاقا جلوی خود بچه اتفاق افتاده بود و بچه همه چیو به چشم خودش دید
وقتی از بهزیستی اومدن که بچه رو ببرن توی راه خارج شدن از دادگاه قلب این فرشته کوچولو وایمیسته و دیگه به زندگی بر نمیگرده
فک کنم اون لحظه خدا گفته بود داشتن این بچه لیاقت میخواد که هیچکدوم از شماها ندارینش پس میارمش پیش خودم جایی که لیاقتشو داشته باشن
و حیف که این داستان بر اساس واقعیته ...
دیدگاه ها (۰)

خرس عسلی کوچولوی ما ارمیا

قربون دل مهربون همشون بشم

black flower(p,328)

تک پارتی درخواستی

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط