داستان خانم جغد : فصل اول.بخش اول

(صدای ویدیو مربوط به این بخشه :👇)
"Ave𝖑𝖎𝖓𝖊
Come to 𝕱𝖎𝖓𝖉
𝕸𝖊"

از خواب پرید.


< > < >


آهسته از برکه بیرون آمد و پاهای خیس و برهنه اش را روی سنگی گذاشت. لباس سفید بلندش که قبلا تا روی زمین می‌آمد، حالا در جایی کمی پایین‌تر از زانویش پاره شده بود. روی سنگ نشست. سکوت جنگل اطراف و تاریکی هوا لرزی بر تنش انداخت. نور ماه روی اب پخش شده بود و باد نی های اطراف برکه را به جنب و جوش و درون موهای قهوه‌ایش تاب انداخت. صدای خش خشی از پشت سرش آمد .اول فکر کرد صدای باد است اما همین که برگشت دختری تقریبا همسن و هم قد خودش با گیسوان سفید بلند و لباس خواب سفید بلند و البته سالمی آنجا ایستاده بود.
- سلام.


< > < >


- لیلیتا؟
در اتاقش باز شد. ساعت رو میزی‌ا‌ش عدد 5:30 را نشان می‌داد. کل دیشب خواب های چرت و پرت دیده بود. چیزهای عجیب، از رومیزی جهنده گرفته تا کیف بالدار و غذاهایی که فرار می‌کردند را خواب دیده بود.
-الان میام مامان!
- زود باش! ممکنه به قطار نرسیما!
- من هرجور شده به این قطار 6:15 میرسم. دیگه نمیخوام برم مدرسه‌ی عادی.

~~~~~~~~~~~~~~~~~

چمدان هایش را گرفت و برای پدر و مادرش دست تکان داد. همین که وسایلش را به مستخدم قطار داد، در راهروی قطار راه افتاد تا کوپه‌ای با جای خالی پیدا کند. از بعضی از کوپه ها صدای گفتگوی بلندی و از بعضی دیگر صدای بحث آرامی می‌آمد. تقریبا به اخر بخش عادی رسیده بود. فکر نمیکرد بتواند با بلیطش وارد بخش وی‌ای‌پی بشود برای همین، همان راه را برگشت. از پنجره‌ی یکی از کوپه ها به داخل نگاه کرد ولی پر بود. بعدی اما یک جای خالی درونش به چشم می‌خورد. در زد و با مکثی کوتاه، در کوپه را باز کرد. دو دختر و یک پسر درون کوپه نشسته بودند. سلام کوتاهی داد و در جای خالی، روبروی پسر، نشست. دختر بغل دستی اش با لبخند به او نگاه کرد.
- سلام! اسم من ویولا و اینم دوستم ادا عه. سال هشتمیم. اسم تو چیه؟
- من... اسمم لیلیتا عه.
- چه اسم قشنگی! سال اولی هستی؟ تا حالا ندیده بودمت.
- نه... من انتقالی گرفتم! سال پنجمی‌ام.
- چه جالب! منم انتقالی گرفتم! راستی... منم اسمم کاسپره. مثل تو، سال پنجمم.
- مثل اینکه میخوان جای خالی شده‌ی اون دو تا سال چهارمی پر بشه. ویولا یادته؟ هوگو و مارگوت...اگر بودن الان باید پنجم میومدن... ام... خب شما احتمالا یه نفر از بچه‌های همسن خودتون، که اینجا رو خوب بشناسه، رو بذارن که روزای اول راهنماییتون کنه تا با اینجا آشنا بشید...
- البته هیچکس اونجا رو کامل نمی‌شناسه.
-اوو. ویو! (vio) معلومه که هیچکسی اونجا رو کامل نمی‌شناسه.

لیلیتا به آن دو و سپس به کاسپر و دوباره به آن دو نگاه کرد. نمی‌دانست ماجرا چیست اما هر چه بود آنچه نبود که او بخواهدش.

_______

عکس برای داستان همینه.
دیدگاه ها (۳)

«هروس، دختری که هرگز در هیچ جادونامه‌ای نامی از او نیامده، ر...

.𖥔 ݁ ˖𓂃.☘︎ ݁˖𝒟𝓊𝒸𝒽ℯ𝓈𝓈 𝒞ℴ𝓇𝒹ℯ𝓁𝒾𝒶 . ݁₊ ⊹ . ݁˖ . ݁ 🥺✨... 🪷🪞✨🫧♡︎🪷𝒟...

.𖥔 ݁ ˖𓂃.☘︎ ݁˖𝒟𝓊𝒸𝒽ℯ𝓈𝓈 𝒞ℴ𝓇𝒹ℯ𝓁𝒾𝒶 . ݁₊ ⊹ . ݁˖ . ݁ بریم برای پارت...

.𖥔 ݁ ˖𓂃.☘︎ ݁˖𝒟𝓊𝒸𝒽ℯ𝓈𝓈 𝒞ℴ𝓇𝒹ℯ𝓁𝒾𝒶 . ݁₊ ⊹ . ݁˖ . ݁ من در حال درست...

Last time

عاشق بودن به اجبار!

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط