احساس دودلی دارم ، درحالیكه دستت را گرفته و به سمت سكوی ر
احساس دودلی دارم ، درحالیكه دستت را گرفته و به سمت سكوی رقص هدایتت میكنم. وقتی موسیقی پایان مییابد ! چیزی در چشمانت , پردهی سینما و تمام بدرودهای غمناك آن را یادآوری میكند , نمیخواهم دوباره برقـ.صم پاهای گنه.كار ریتمی ندارند , گرچه وانمود كردن آسان است , میدانم كه تو احم.ق نیستی ! باید به چیزی بهتر از گول زدن یك دوست و از دست دادن شانسی كه به من داده شده بود فكر میكردم ؛ پس نمیخواهم دوباره بر.قصم , آن گونه كه با تو رقص.یدم ؛ زمان هیچگاه نمیتواند نجوای بیاحساس دوست خوب را ترمیم كند . برای قلب و ذهن بی توجهی مهربانی است , راحتیای در حقیقت وجود ندارد ! امشب موسیقی بسیار بلند به نظر میرسد , كاش میشد از دست این جمعیت رهایی یابیم ؛ شاید اینگونه بهتر باشد چون ممكن است با چیزهایی كه میخواهیم به یكدیگر بگوییم ، یكدیگر را آ.زار دهیم . میتوانستیم با یكدیگر خیلی خوب باشیم ! میتوانستیم این رق.ص را تا ابد ادامه دهیم ! اما حالا چه كسی می خواهد با من بر.قصد . . ؟
۱۷۴.۵k
۲۷ مرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۲۶۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.