پادشاه به نجارش گفت:
پادشاه به نجارش گفت:
فردا اعدامت میکنم،
آن شب نتوانست بخوابد.
همسرش گفت:”مانند هرشب بخواب، پروردگارت یگانه است و درهای
گشایش بسیار ”
کلام همسرش آرامشی بردلش ایجاد کرد
و چشمانش سنگین شدوخوابید
صبح صدای پای سربازان را شنید،
چهره اش دگرگون شد و با ناامیدی، پشیمانی وافسوس به همسرش نگاه کرد
که دریغاباورت کردم بادست لرزان در را
باز کرد ودستانش را جلوبرد تا سربازان زنجیرکنند.
دو سرباز باتعجب گفتند:
پادشاه مرده و از تو می خواهیم
تابوتی برایش بسازی،چهره نجار برقی زد
و نگاهی از روی عذرخواهی به همسرش
انداخت،همسرش لبخندی زد وگفت:
“مانند هرشب آرام بخواب،
زیرا پروردگار یکتا هست و درهای گشایش بسیارند ”
فردا اعدامت میکنم،
آن شب نتوانست بخوابد.
همسرش گفت:”مانند هرشب بخواب، پروردگارت یگانه است و درهای
گشایش بسیار ”
کلام همسرش آرامشی بردلش ایجاد کرد
و چشمانش سنگین شدوخوابید
صبح صدای پای سربازان را شنید،
چهره اش دگرگون شد و با ناامیدی، پشیمانی وافسوس به همسرش نگاه کرد
که دریغاباورت کردم بادست لرزان در را
باز کرد ودستانش را جلوبرد تا سربازان زنجیرکنند.
دو سرباز باتعجب گفتند:
پادشاه مرده و از تو می خواهیم
تابوتی برایش بسازی،چهره نجار برقی زد
و نگاهی از روی عذرخواهی به همسرش
انداخت،همسرش لبخندی زد وگفت:
“مانند هرشب آرام بخواب،
زیرا پروردگار یکتا هست و درهای گشایش بسیارند ”
۱۳۹.۴k
۰۲ بهمن ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۱۰)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.