پادشاه به نجارش گفت

پادشاه به نجارش گفت:
فردا اعدامت میکنم،
آن شب نتوانست بخوابد.
همسرش گفت:”مانند هرشب بخواب، پروردگارت یگانه است و درهای
گشایش بسیار ”
کلام همسرش آرامشی بردلش ایجاد کرد
و چشمانش سنگین شدوخوابید
صبح صدای پای سربازان را شنید،
چهره اش دگرگون شد و با ناامیدی، پشیمانی وافسوس به همسرش نگاه کرد
که دریغاباورت کردم بادست لرزان در را
باز کرد ودستانش را جلوبرد تا سربازان زنجیرکنند.
دو سرباز باتعجب گفتند:
پادشاه مرده و از تو می خواهیم
تابوتی برایش بسازی،چهره نجار برقی زد
و نگاهی از روی عذرخواهی به همسرش
انداخت،همسرش لبخندی زد وگفت:
“مانند هرشب آرام بخواب،
زیرا پروردگار یکتا هست و درهای گشایش بسیارند ”
دیدگاه ها (۱۰)

عشق سن و سال نمیشناسه.... فقیر و غنی نمیشناسه.... مهم نیست چ...

یه حرفایی معجزه میکنهمثل با هم‌درستش میکنیمباهم میتونیم❤️باه...

بـه سلامتـیه اونـایی کـه اگـه قـدشـون کـوتاس قـد دلشـون تـا ...

اره دوست منحتما تو زندگيت يچيزِ خيلي خوب بودهكه تو انتخابش ك...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط