هفتمین سیگارتو که تا ته سوزوندی طاقتم طاق شد و طلبکار گفت
هفتمین سیگارتو که تا ته سوزوندی طاقتم طاق شد و طلبکار گفتم"اصلا خوبی تو؟چرا حرف نمیزنی باهام یه ریز سیگارو با قبلیش روشن میکنی منم که دیوونه زل زدم به تو و هیچی نمیگم"
سیگار هشتمو که با هفتمی روشن کرده بودی رو بازوی بزرگت خاموش کردی،همونجا که میگرفتی جلوم که بگیرمش بعد دستتو میکردی تو جیب شلوارت که بیشتر بهت بچسبم و عطر تنمون یکی شه،سوختی انگار ولی جا اخم چشاتو که بستی لبخند زدی از همونا که داغ تر از سیگارات بود و صدات سکوت مزخرف خونه رو زد زمین شیکوند"خوبم!میدونی یه بابایی میگفت خوبم مثل بابابزرگ که گفت خوبم و فرداش مرد؛از همونا،ولی تو غمت نباشه ها سپردم فردا که مردم پرتقالای باغو بچینن برات،فک نکنی من نیستم کسی نیس برات پرتقال بچینه اواز بخونه ها؛صدامم که دوس داشتی ضبط کردم همش گوش کنی دلت تنگ نشه؛دلت تنگ میشه برام دیگه،مگه نه؟!"
به شب بی ستاره چشات نگاه کردم و جا سوختگی سیگارو بوسیدم و بغلت کردم و تو گوشت زمزمه کردم"هروخ بابابزرگ شدی اره!":)
سیگار هشتمو که با هفتمی روشن کرده بودی رو بازوی بزرگت خاموش کردی،همونجا که میگرفتی جلوم که بگیرمش بعد دستتو میکردی تو جیب شلوارت که بیشتر بهت بچسبم و عطر تنمون یکی شه،سوختی انگار ولی جا اخم چشاتو که بستی لبخند زدی از همونا که داغ تر از سیگارات بود و صدات سکوت مزخرف خونه رو زد زمین شیکوند"خوبم!میدونی یه بابایی میگفت خوبم مثل بابابزرگ که گفت خوبم و فرداش مرد؛از همونا،ولی تو غمت نباشه ها سپردم فردا که مردم پرتقالای باغو بچینن برات،فک نکنی من نیستم کسی نیس برات پرتقال بچینه اواز بخونه ها؛صدامم که دوس داشتی ضبط کردم همش گوش کنی دلت تنگ نشه؛دلت تنگ میشه برام دیگه،مگه نه؟!"
به شب بی ستاره چشات نگاه کردم و جا سوختگی سیگارو بوسیدم و بغلت کردم و تو گوشت زمزمه کردم"هروخ بابابزرگ شدی اره!":)
۸۸.۴k
۲۲ مرداد ۱۴۰۰