کجا رفته اند آدم ها ؟
کجا رفته اند آدم ها ؟
از حریمِ خانه های قدیمی ؟!
کجا رفته چشم هایی که هر غروب ؛
کنار پنجره ی چوبی ، انزوای دردناکِ خویش را
در آغوش می کشید ؟!
کجا رفته دست هایی که هر شب ،
در کنج کاهگلیِ این اتاق ،
عاشقانه نوازش می کرد و لب هایی
که از رنج های زایشِ پروانه می سرود ؟!
و معشوقه ای را تنگ به آغوشِ هوس می فشرد
و می بوسید ...
کجا رفته اند آدم های این خانه ؟
که در گلوگاه زمان ؛
عطر کهنه ی خاطراتِ خویش را جا گذاشته اند ،
در انحنای مبهم و فرتوتِ خشت های ترک خورده...
و من دیده ام ،
و من شنیده ام بغضی را که هرشب ؛
از شکاف های دیوار ،
خودش را به درون می کشد
و در جایِ خالیِ کسی ، گریه می شود ...e
از حریمِ خانه های قدیمی ؟!
کجا رفته چشم هایی که هر غروب ؛
کنار پنجره ی چوبی ، انزوای دردناکِ خویش را
در آغوش می کشید ؟!
کجا رفته دست هایی که هر شب ،
در کنج کاهگلیِ این اتاق ،
عاشقانه نوازش می کرد و لب هایی
که از رنج های زایشِ پروانه می سرود ؟!
و معشوقه ای را تنگ به آغوشِ هوس می فشرد
و می بوسید ...
کجا رفته اند آدم های این خانه ؟
که در گلوگاه زمان ؛
عطر کهنه ی خاطراتِ خویش را جا گذاشته اند ،
در انحنای مبهم و فرتوتِ خشت های ترک خورده...
و من دیده ام ،
و من شنیده ام بغضی را که هرشب ؛
از شکاف های دیوار ،
خودش را به درون می کشد
و در جایِ خالیِ کسی ، گریه می شود ...e
۵.۷k
۱۳ آذر ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.