سلام ، میخوام یه داستان تلخ و شیرین و از قوله یه دختر بنو
سلام ، میخوام یه داستان تلخ و شیرین و از قوله یه دختر بنویسم میخواستم تجربه ی تلخ زندگیمو براتون بگم😔😔
یه روز تو یه گپ خیلی اتفاقی بایه پسره آشنا شدم که خیلی ازنظر روحی داغون بود ، حالش خیلی بد بود از زمین و زمان بریده بود ، آخه زیر بارمشکلات زیاد افسرده شده بود مرگ خودشو ازخدا میخواست اون حرف میزدو منم به دردودلاش گوش میدادمو راهنماییش میکردم ، بعداز یه مدت ازم خواست وارد زندگیش بشم پسر خوبی بود به خاطر همین رفتم تو زندگیش شدعشقم شد زندگیم 😍 شد نفسم دوسالو نیم باهم بودیم وهرکاری که ازدستم برمیومد کوتاهی نکردم واسه خوب شدنش ، حالش که خوب شد قرار ازدواج گذاشتیم 😍😍 همیشه بهم میگفت تو فرشته ی نجات منی و من همیشه مدیون کمک ها وخوبی های توام که درحق من کردی .
اما یه روز بهم زنگ زدو گفت میخوام ببینمت باکلی ذوق رفتم دیدنش😍 اما سرچهاراه دستش تو دست یه دختر بود دستو پام سست شد نفسم بالا نمیومد😔 ، عشقم اومدبهم گفت این نامزدمه وقراره باهم ازدواج کنیم ، رو به اون دخترکردو گفت عشقم این همون فرشته ی نجات منه اگه این نبود منو تو الان مال هم نبودیم ، بعدشم یه شاخه گل بهم دادو ازم تشکر کرد ورفت منم باشاخه گلی که عشقم بهم داده بود مات و مبهوت به رفتنشون نگاه کردم واصلا باورم نمیشد😔😔😔 یاد حرفاش افتادم که بهم میگفت هیچ چیز نمیتونه منو تورو ازهم جدا کنه ، اشگ تو چشمام حلقه بسته بود و یه بغض عجیبی توی گلوم گیر کرده بود
هیچ وقت نمیبخشمش
فقط ازهمین جا بهش میگم از فردا بیشتر مراقب خودت باش چون تقاص اشگهای من سنگین تراز گفتن تمام دوستدارم های مسموم توعه خیلی نامردی
🌹 ببخشید میخواستم خلاصه بنویسم اما نشد..
یه روز تو یه گپ خیلی اتفاقی بایه پسره آشنا شدم که خیلی ازنظر روحی داغون بود ، حالش خیلی بد بود از زمین و زمان بریده بود ، آخه زیر بارمشکلات زیاد افسرده شده بود مرگ خودشو ازخدا میخواست اون حرف میزدو منم به دردودلاش گوش میدادمو راهنماییش میکردم ، بعداز یه مدت ازم خواست وارد زندگیش بشم پسر خوبی بود به خاطر همین رفتم تو زندگیش شدعشقم شد زندگیم 😍 شد نفسم دوسالو نیم باهم بودیم وهرکاری که ازدستم برمیومد کوتاهی نکردم واسه خوب شدنش ، حالش که خوب شد قرار ازدواج گذاشتیم 😍😍 همیشه بهم میگفت تو فرشته ی نجات منی و من همیشه مدیون کمک ها وخوبی های توام که درحق من کردی .
اما یه روز بهم زنگ زدو گفت میخوام ببینمت باکلی ذوق رفتم دیدنش😍 اما سرچهاراه دستش تو دست یه دختر بود دستو پام سست شد نفسم بالا نمیومد😔 ، عشقم اومدبهم گفت این نامزدمه وقراره باهم ازدواج کنیم ، رو به اون دخترکردو گفت عشقم این همون فرشته ی نجات منه اگه این نبود منو تو الان مال هم نبودیم ، بعدشم یه شاخه گل بهم دادو ازم تشکر کرد ورفت منم باشاخه گلی که عشقم بهم داده بود مات و مبهوت به رفتنشون نگاه کردم واصلا باورم نمیشد😔😔😔 یاد حرفاش افتادم که بهم میگفت هیچ چیز نمیتونه منو تورو ازهم جدا کنه ، اشگ تو چشمام حلقه بسته بود و یه بغض عجیبی توی گلوم گیر کرده بود
هیچ وقت نمیبخشمش
فقط ازهمین جا بهش میگم از فردا بیشتر مراقب خودت باش چون تقاص اشگهای من سنگین تراز گفتن تمام دوستدارم های مسموم توعه خیلی نامردی
🌹 ببخشید میخواستم خلاصه بنویسم اما نشد..
۳۴.۲k
۱۲ آبان ۱۴۰۱
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.