سرطان p6
سرطان p6
۱سال بعد
از زبان ات
۱سال گذشته و من تازه فهمیدم سرطان خون دارم و مدت زیلدی برام نمونده و نمیدونم چطور به تهیونگ بگم ب کا خانوادم گفتم ولی ب تهیونگ نمونیتم بگم چون. تهیونگ خیلی وابستم شده
توی خونه بودم ک صدای در اومد دیدم تهیونگ اومد خونه
+زود نیومدی؟
_کار خاصی نداشتم پس اومدم خونه
+اوهوم. باشه
_اع ات خون دماغ شدی
+... تو دلش... اه بازم هر بار پیش تهیونگ خون دماغ میشم
زود دستمال گذاشتم
_ات تازکیا خیلی خون دماغ ویشی اوکییی
+زیاد سخت میگیرم واسه خودم خسته میشم به خواطر اونو
_داری ب خودت صدمه میزنی باید استراحت کنی
+باشه اوپا
داشتم میرفتم اشپز خونه ک یهو سرم گیج رفت و سیاهییی
از زبان ته
ات داشت ویرفت اشپز خونه ک یهو افتاد زمین رفتم سمتش سرشو بغل کردم
_ات چی شد یهو ات ات بیدار شو
اینجوری نمیشه بدیگارد اومد و ات رو بردیم بیمارستان وقتی وارد بیمارستان شدیم ی دکتر دوید سمتمون و داد زد
✓این اته زود ببرینش بخش ارژانس
_ات رو از کجا میشناسه؟
رفتیم داخل ولی منو. نزاشتن
بعد چند میم دکتر اومد و گفت
✓تهیونگ هستین درسته
_بله خودمم ات چش شده
✓معلومه بهتون نگفته
_چی رو نگفته
✓ات ازم خواهش کرد به کسی نگم ولی الان وضعیتش وخیمه باید بدونین ات سرطان خون داره و مدت کمی قراره زندگی کنه
_چیییییییی.!!!!!!(ی چی فراتر از عربده)
_یعنی چیییییی یعنی ات قراره بمیره
✓ما چنتا از مایش گرفتیم و فقط ۶ماه باقی مونده بهتره یواش یواش ازش خدافظی کنین
_نه امکان نداره
✓میتونین ببینیدش به هوش اومده
زود رفتم داخل
از زبان ات
به هوش اومدم دیدم پیش دکترمم همه چی رو گفت ازش خواهش کردم چیزی به تههیونگ نگه ولی قبول نکرد ک تهیونگ اومد داخل چشماش کاسه خون شده لود و واقعاعصبی و نا احت بود
+میتونید مارو تنها برارین
پرستار. بله
پرستار رفت
_چرا بهم نگفتی
+تهیونگ.من
_چرااا نگفتییی(عربده)
+میترسیدم تو نیی بهم وابسته شده بودی اکه میگفتم قراره بمیرم نابود میشدی
_همین الانشم شدم خب درمانی نداره
+اکه داشت میکفتن میمیره
_یعنی چیییی من ترو بعد ۱عسال پیدا کردم بعد ۱۶سال بغلت کردم بوت کردم ولی الان دوباره باید از دستت بدم
از تخت پا شدم رفتم با دستام صورتشو گاب کردم گفتم
+تهیونگ مهم نیست که قراره برم مهم اینه ک بدونی چقدر دوست دارم من ۱۶سال ا دوتا پسر بزرگ شدم ک فک میکردم برادرامن ولی هیچ وقت اون حس برادری ذو ندادن لهم ولی تو دادی تهیونگ من اگه برم هم باید بهم قول بدی قوی باشی
و بغلش کردم تهیونگ سرشو گذاشت روی سینم و گریه کرد ولی من حتی ی قطره اشکم نریختم
۱۰تا لایک ۱غتا کامنت
۱سال بعد
از زبان ات
۱سال گذشته و من تازه فهمیدم سرطان خون دارم و مدت زیلدی برام نمونده و نمیدونم چطور به تهیونگ بگم ب کا خانوادم گفتم ولی ب تهیونگ نمونیتم بگم چون. تهیونگ خیلی وابستم شده
توی خونه بودم ک صدای در اومد دیدم تهیونگ اومد خونه
+زود نیومدی؟
_کار خاصی نداشتم پس اومدم خونه
+اوهوم. باشه
_اع ات خون دماغ شدی
+... تو دلش... اه بازم هر بار پیش تهیونگ خون دماغ میشم
زود دستمال گذاشتم
_ات تازکیا خیلی خون دماغ ویشی اوکییی
+زیاد سخت میگیرم واسه خودم خسته میشم به خواطر اونو
_داری ب خودت صدمه میزنی باید استراحت کنی
+باشه اوپا
داشتم میرفتم اشپز خونه ک یهو سرم گیج رفت و سیاهییی
از زبان ته
ات داشت ویرفت اشپز خونه ک یهو افتاد زمین رفتم سمتش سرشو بغل کردم
_ات چی شد یهو ات ات بیدار شو
اینجوری نمیشه بدیگارد اومد و ات رو بردیم بیمارستان وقتی وارد بیمارستان شدیم ی دکتر دوید سمتمون و داد زد
✓این اته زود ببرینش بخش ارژانس
_ات رو از کجا میشناسه؟
رفتیم داخل ولی منو. نزاشتن
بعد چند میم دکتر اومد و گفت
✓تهیونگ هستین درسته
_بله خودمم ات چش شده
✓معلومه بهتون نگفته
_چی رو نگفته
✓ات ازم خواهش کرد به کسی نگم ولی الان وضعیتش وخیمه باید بدونین ات سرطان خون داره و مدت کمی قراره زندگی کنه
_چیییییییی.!!!!!!(ی چی فراتر از عربده)
_یعنی چیییییی یعنی ات قراره بمیره
✓ما چنتا از مایش گرفتیم و فقط ۶ماه باقی مونده بهتره یواش یواش ازش خدافظی کنین
_نه امکان نداره
✓میتونین ببینیدش به هوش اومده
زود رفتم داخل
از زبان ات
به هوش اومدم دیدم پیش دکترمم همه چی رو گفت ازش خواهش کردم چیزی به تههیونگ نگه ولی قبول نکرد ک تهیونگ اومد داخل چشماش کاسه خون شده لود و واقعاعصبی و نا احت بود
+میتونید مارو تنها برارین
پرستار. بله
پرستار رفت
_چرا بهم نگفتی
+تهیونگ.من
_چرااا نگفتییی(عربده)
+میترسیدم تو نیی بهم وابسته شده بودی اکه میگفتم قراره بمیرم نابود میشدی
_همین الانشم شدم خب درمانی نداره
+اکه داشت میکفتن میمیره
_یعنی چیییی من ترو بعد ۱عسال پیدا کردم بعد ۱۶سال بغلت کردم بوت کردم ولی الان دوباره باید از دستت بدم
از تخت پا شدم رفتم با دستام صورتشو گاب کردم گفتم
+تهیونگ مهم نیست که قراره برم مهم اینه ک بدونی چقدر دوست دارم من ۱۶سال ا دوتا پسر بزرگ شدم ک فک میکردم برادرامن ولی هیچ وقت اون حس برادری ذو ندادن لهم ولی تو دادی تهیونگ من اگه برم هم باید بهم قول بدی قوی باشی
و بغلش کردم تهیونگ سرشو گذاشت روی سینم و گریه کرد ولی من حتی ی قطره اشکم نریختم
۱۰تا لایک ۱غتا کامنت
۷.۰k
۳۰ تیر ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.