رمان جیمین
🍁shadow of love{part 11} 🧸
× سرمو گرفتم بالا که با همون پسره... فکنم پارک بود مواجه شدم راستش ترسیدم دلیلشم شاید .... اینکه اذیتتم کرده بود باشه با حرفش به خودم اومدم که ....
_ چه خبر دختره بدبخت
× من بدبخت نی.....
_ چی شد چرا ادامه حرفتو نگفتی
× راست میگفت من بدبختم با این زندگی کوفتی که دارم بدبخت ترینم خوشحالی تو زندگیم ندیدم الانم که این ....
_ ههههه همینه بدبختی کوچولو
× به تو هیچ ربطی نداره
_ چی گفتی الان ( با حالت عصبی )
× گفتم به تو هیچ ربطی....
÷ ات تمومش کن بریم
_ تو خفه شو
× با دوست درست صحبت کن
_ ههه نکنم چی....
× میزنم میک.....
@ ات بریم ( دست ات رو میگیره و از جیمین دورش میکنه )
× چرا نزاشتی حساب کار دستش بیارم
@ دوباره دنبال دعوایی
÷ ات خواهش میکنم آنقدر باهاش کل کل نکن بخاطر من
× اووو باشه
@÷ مرسی
× لونا مگه ورزش نداشتیم
÷ ما هم با شما ورزش داریم
× عالیه بریم
ویو تو رختکن :
÷ ات لباس ورزش من دستت تو نیست
× نه دستت من نیست
@ دستت منم نیست
÷ ات برو بگرد ببین کجاستتتتت( داد)
× داد نزن میرم
× از تو رختکن دخترا اومدم بیرون همینجوری قدم میزدم و چهار چشمی به اطرافم نگاه میکردم همه جارو نگاه میکردم ولی اسری ازش نبود
× وای خدا خسته شدم کجاست
× نگاه به اطرافم میکردم بدون اینکه بدونم وارد رختکن پسرا شدم همینجوری اطرافم رو میگشتم که چشمم به کاور لباس ورزشی لنا خورد سریع وارد اون اتاق شماره ۱۶ رختکن شدم کاور لباس ورزشی لنا رو برداشتم که توجهم به ریختکن جلب شد خیلی زیبا بود چرا بقیه اتاق ها اینجوری نیست این باهمه فرق داره ....
× با خودم حرف میزد و نگاهم به اطراف میچرخید که متوجه صدایی شدم ترس کل وجودم رو گرفت دست و پام رو گم کرده بودم نمی دونستم باید چیکار کنم انگار پاهام توان حرکت کردن رو نداشت صدا هی نزدیک و نزدیک تر میشد تمام توانم رو جمع کردم و با سرعت به سمت کمد رفتم و با سختی درو باز کردم و خودمو لا به لای لباس ها قایم کردم که ....
ادامه دارد🏞
حمایت یادتون نره تنکیو بای بای 🦋
شرط ها:
۵۰ لایک 💫
۲۱ کامنت 🪐
۱۳ بازنشر 🍁
۶ فالو🧸
× سرمو گرفتم بالا که با همون پسره... فکنم پارک بود مواجه شدم راستش ترسیدم دلیلشم شاید .... اینکه اذیتتم کرده بود باشه با حرفش به خودم اومدم که ....
_ چه خبر دختره بدبخت
× من بدبخت نی.....
_ چی شد چرا ادامه حرفتو نگفتی
× راست میگفت من بدبختم با این زندگی کوفتی که دارم بدبخت ترینم خوشحالی تو زندگیم ندیدم الانم که این ....
_ ههههه همینه بدبختی کوچولو
× به تو هیچ ربطی نداره
_ چی گفتی الان ( با حالت عصبی )
× گفتم به تو هیچ ربطی....
÷ ات تمومش کن بریم
_ تو خفه شو
× با دوست درست صحبت کن
_ ههه نکنم چی....
× میزنم میک.....
@ ات بریم ( دست ات رو میگیره و از جیمین دورش میکنه )
× چرا نزاشتی حساب کار دستش بیارم
@ دوباره دنبال دعوایی
÷ ات خواهش میکنم آنقدر باهاش کل کل نکن بخاطر من
× اووو باشه
@÷ مرسی
× لونا مگه ورزش نداشتیم
÷ ما هم با شما ورزش داریم
× عالیه بریم
ویو تو رختکن :
÷ ات لباس ورزش من دستت تو نیست
× نه دستت من نیست
@ دستت منم نیست
÷ ات برو بگرد ببین کجاستتتتت( داد)
× داد نزن میرم
× از تو رختکن دخترا اومدم بیرون همینجوری قدم میزدم و چهار چشمی به اطرافم نگاه میکردم همه جارو نگاه میکردم ولی اسری ازش نبود
× وای خدا خسته شدم کجاست
× نگاه به اطرافم میکردم بدون اینکه بدونم وارد رختکن پسرا شدم همینجوری اطرافم رو میگشتم که چشمم به کاور لباس ورزشی لنا خورد سریع وارد اون اتاق شماره ۱۶ رختکن شدم کاور لباس ورزشی لنا رو برداشتم که توجهم به ریختکن جلب شد خیلی زیبا بود چرا بقیه اتاق ها اینجوری نیست این باهمه فرق داره ....
× با خودم حرف میزد و نگاهم به اطراف میچرخید که متوجه صدایی شدم ترس کل وجودم رو گرفت دست و پام رو گم کرده بودم نمی دونستم باید چیکار کنم انگار پاهام توان حرکت کردن رو نداشت صدا هی نزدیک و نزدیک تر میشد تمام توانم رو جمع کردم و با سرعت به سمت کمد رفتم و با سختی درو باز کردم و خودمو لا به لای لباس ها قایم کردم که ....
ادامه دارد🏞
حمایت یادتون نره تنکیو بای بای 🦋
شرط ها:
۵۰ لایک 💫
۲۱ کامنت 🪐
۱۳ بازنشر 🍁
۶ فالو🧸
- ۵۶۲
- ۲۴ آذر ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۱۰)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط