لبانتبهظرافتشعرآتشیینبوسههارابهشرمیچنانمبدلم

#لبانت_به_ظرافت_شعر_آتشیین_بوسه_ها_را_به_شرمی_چنان_مبدل_می_کند
که جاندار غار نشین از آن سود می جوید
تا به صورت انسان دراید
و گونه هایت
با دو شیار مّورب
که غرور ترا هدایت می کنند و
سرنوشت مرا
که شب را تحمل کرده ام
بی آن که به انتظار صبح
مسلح بوده باشم
و حیایی سر بلند را
از رو سبیخانه های داد و ستد
سر به مهر باز آورده م
هرگز کسی این گونه فجیع به کشتن خود برنخاست
که من به زندگی نشستم
و چشانت راز آتش است
و عشقت پیروزی آدمی ست
هنگامی که به جنگ تقدیر می شتابد
و آغوشت
اندک جائی برای زیستن
اندک جائی برای مردن
و گریز از شهر
که به هزار انگشت
به وقاحت
پکی آسمان را متهم می کند
کوه با نخستین سنگ ها آغاز می شود
و انسان با نخستین درد
در من زندانی ستمگری بود
که به آواز زنجیرش خو نمی کرد
من با نخستین نگاه تو آغاز شدم
توفان ها
در رقص عظیم تو
به شکوهمندی
نی لبکی می نوازند،
و ترانه رگ هایت
آفتاب همیشه را طالع می کند
بگذار چنان از خواب بر ایم
که کوچه های شهر
حضور مرا دریابند
دستانت آشتی است
ودوستانی که یاری می دهند
تا دشمنی
از یاد برده شود
پیشانیت ایینه ای بلند است
تابنک و بلند،
که خواهران هفتگانه در آن می نگرند
تا به زیبایی خویش دست یابند
دو پرنده بی طاقت در سینه ات آوازمی خوانند
تابستان از کدامین راه فرا خواهد رسید
تا عطش
آب ها را گوارا تر کند
تا آ یینه پدیدار آئی
عمری دراز در آ نگریستم
من برکه ها ودریا ها را گریستم
ای پری وار درقالب آدمی
که پیکرت جزدر خلواره ناراستی نمی سوزد
حضور بهشتی است
که گریز از جهنم را توجیه می کند،
دریائی که مرا در خود غرق می کند
تا از همه گناهان ودروغ
شسته شوم
و سپیده دم با دستهایت بیدارمی شود...🐬
دیدگاه ها (۰)

#به_دیدارم_بیا_هر_شب_در_این_تنهایی_تنها_و_تاریک_خدا_مانند_دل...

#با_من_اکنون_چه_نشستن‌ها_خاموشی‌ها_با_تو_اکنون_چه_فراموشی‌ها...

#خیرآباد_دوازدهم_فروردین_هزاروچهارصدودو_بوقتِ_نه‌و‌ربع‌شب......

#اگر_تو_باز_نگردی_اميد_آمدنت_را_به_گور_خواهم_بردو كس نمی‌دان...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط