غروب شیراز قشنگم
من سالها آدمصبوری بودم ،
اونقدر صبور که هزار بار حرف شنیدم
و هیچی نگفتم! هزار بار قلبم مچاله شد
ولی لبخند چسبوندم به صورتم ...
منتا کنج گلوم، حرف بودم ...
تا زیر پلکهام ، بغض بودم ...
ولی به روی خودم نیاوردم!
منحرمت نگه داشتم و شما
حق به جانبتر شدین!
برای دخالت کردن ،
برای طعنه زدن ،
برای دل شکستن ،
اما حالا بزرگتر شدم ،
خستهتر و بیحوصلهتر!
اونقدر صبور که هزار بار حرف شنیدم
و هیچی نگفتم! هزار بار قلبم مچاله شد
ولی لبخند چسبوندم به صورتم ...
منتا کنج گلوم، حرف بودم ...
تا زیر پلکهام ، بغض بودم ...
ولی به روی خودم نیاوردم!
منحرمت نگه داشتم و شما
حق به جانبتر شدین!
برای دخالت کردن ،
برای طعنه زدن ،
برای دل شکستن ،
اما حالا بزرگتر شدم ،
خستهتر و بیحوصلهتر!
۴.۶k
۱۳ مرداد ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.