ﮔﻔﺘﻢ ﻓـﺪﺍﯼ ﭼﺸﻤﺖ قَدری ﺭﻃﺐ ﻧﺪﺍﺭﯼ
ﮔﻔﺘﻢ ﻓـﺪﺍﯼ ﭼﺸﻤﺖ قَدری ﺭﻃﺐ ﻧﺪﺍﺭﯼ
ﮔﻔﺘــﺎ مگـر ﻧﮕﺎﻫـﯽ ﺑـﺮ ﺭﻭﯼ ﻟـﺐ ﻧﺪﺍﺭﯼ
ﮔﻔﺘﻢ کـه تشنه ام کن با یک پیاله بوسه
ﮔﻔﺘــﺎ کـه احتمـالاً ﺷـﺮﻡ ﻭ ﺍﺩﺏ ﻧـﺪﺍﺭﯼ
ﮔﻔﺘﻢ ﮐـﻪ ﮐـﺎﻡ ﺩﻝ ﺭﺍ پیوسته از تـو گیرم
ﮔﻔﺘـﺎ تـو مثل اینکه ﺍﺻﻞ ﻭ نسب ﻧﺪﺍﺭﯼ
ﮔﻔﺘـﻢ ﻧﺒـﺮﺩه ای بـو، از مـهر و ﻣﻬﺮﺑـﺎﻧﯽ
ﮔﻔﺘﺎ ﻣﮕﺮ ﺗـﻮ ﮔﺎﻫﯽ قهر ﻭ ﻏﻀﺐ ﻧﺪﺍﺭﯼ؟
ﮔﻔﺘـﻢ بـه یک نگاهی از ما تو دل ربودی
گفتـا اگر چه دل را در تـاب و تب نداری
ﮔﻔﺘﻢ ﮐﻪ ﻭﻋﺪﻩ ﺍﯼ ﮐﻦ امشب ﺗﻮ ﺭﺍ ﺑﺒﯿﻨﻢ
ﮔﻔﺘـﺎ ﻣﮕـﺮ ﺧﺒﺮﻫﺎ ﺍﺯ ﮔﺸﺖِ ﺷـﺐ ﻧﺪﺍﺭﯼ
ﮔﻔﺘـﻢ عسـل بفـرما کی میدهی طلب را
ﮔﻔﺘﺎ همین کـه گفتم از من ﻃﻠﺐ ﻧﺪﺍری
ﮔﻔﺘــﺎ مگـر ﻧﮕﺎﻫـﯽ ﺑـﺮ ﺭﻭﯼ ﻟـﺐ ﻧﺪﺍﺭﯼ
ﮔﻔﺘﻢ کـه تشنه ام کن با یک پیاله بوسه
ﮔﻔﺘــﺎ کـه احتمـالاً ﺷـﺮﻡ ﻭ ﺍﺩﺏ ﻧـﺪﺍﺭﯼ
ﮔﻔﺘﻢ ﮐـﻪ ﮐـﺎﻡ ﺩﻝ ﺭﺍ پیوسته از تـو گیرم
ﮔﻔﺘـﺎ تـو مثل اینکه ﺍﺻﻞ ﻭ نسب ﻧﺪﺍﺭﯼ
ﮔﻔﺘـﻢ ﻧﺒـﺮﺩه ای بـو، از مـهر و ﻣﻬﺮﺑـﺎﻧﯽ
ﮔﻔﺘﺎ ﻣﮕﺮ ﺗـﻮ ﮔﺎﻫﯽ قهر ﻭ ﻏﻀﺐ ﻧﺪﺍﺭﯼ؟
ﮔﻔﺘـﻢ بـه یک نگاهی از ما تو دل ربودی
گفتـا اگر چه دل را در تـاب و تب نداری
ﮔﻔﺘﻢ ﮐﻪ ﻭﻋﺪﻩ ﺍﯼ ﮐﻦ امشب ﺗﻮ ﺭﺍ ﺑﺒﯿﻨﻢ
ﮔﻔﺘـﺎ ﻣﮕـﺮ ﺧﺒﺮﻫﺎ ﺍﺯ ﮔﺸﺖِ ﺷـﺐ ﻧﺪﺍﺭﯼ
ﮔﻔﺘـﻢ عسـل بفـرما کی میدهی طلب را
ﮔﻔﺘﺎ همین کـه گفتم از من ﻃﻠﺐ ﻧﺪﺍری
۷.۴k
۲۰ شهریور ۱۴۰۲