دوست داشتم
دوست داشتم
میتوانستم قلبم را از جایش بکنم.
تمام احساساتم را خاموش کنم.
بعد با خیال راحت بنشینم؛ پا روی پا بیاندازم و زندگی کنم.
چرا که تمام رنجهایم از زمانی شروع شد که فهمیدم احساس دارم.
این احساسات و احساساتی بودن دمار از روزگار آدم درمیآورد.
این غم، این عشق، این درد در درون قلبت حبس میشود و تو برای رهایی فریاد میزنی، تلاش میکنی، اشک میریزی و اشک میریزی و اشک میریزی و حتی این اشکها هم نجاتت نمیدهند...
میدانی، دیگر از پس این احساساتی بودن برنمیآیم...
میتوانستم قلبم را از جایش بکنم.
تمام احساساتم را خاموش کنم.
بعد با خیال راحت بنشینم؛ پا روی پا بیاندازم و زندگی کنم.
چرا که تمام رنجهایم از زمانی شروع شد که فهمیدم احساس دارم.
این احساسات و احساساتی بودن دمار از روزگار آدم درمیآورد.
این غم، این عشق، این درد در درون قلبت حبس میشود و تو برای رهایی فریاد میزنی، تلاش میکنی، اشک میریزی و اشک میریزی و اشک میریزی و حتی این اشکها هم نجاتت نمیدهند...
میدانی، دیگر از پس این احساساتی بودن برنمیآیم...
۲.۸k
۰۹ اسفند ۱۴۰۱