« کسی با پاييز می رود»
« کسی با پاييز میرود»
کسی با پاييز میرود
گامهايش در باران
برگها را در دهانْ گرفته میسرايد.
درخت را تنها
شاخههايش را زيبا
باد را آوازخوان هدهد
شانهبهسر را میخواند.
انگشتانش سبزند. دهانش آواز.
لب که میگشاید عشق میبارد.
نگفته بود که میرود
اما میداند که با پاييز کسی بايد برود؛
— پس میرود.
صبح که بيايد
جای پاهايش
کفشهايش – را جا گذاشته
حرفها و خاطره و لبخندش را
و همه میفهمند که کسی با پائيز رفته است...
کسی با پاييز میرود
گامهايش در باران
برگها را در دهانْ گرفته میسرايد.
درخت را تنها
شاخههايش را زيبا
باد را آوازخوان هدهد
شانهبهسر را میخواند.
انگشتانش سبزند. دهانش آواز.
لب که میگشاید عشق میبارد.
نگفته بود که میرود
اما میداند که با پاييز کسی بايد برود؛
— پس میرود.
صبح که بيايد
جای پاهايش
کفشهايش – را جا گذاشته
حرفها و خاطره و لبخندش را
و همه میفهمند که کسی با پائيز رفته است...
۷.۰k
۲۸ آذر ۱۴۰۰
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.