از خودم خستهم از اینکه هر روز بیدار میشم

از خودم خسته‌م از اینکه هر روز بیدار می‌شم
و باید یه نقاب جدید پیدا کنم که کسی نفهمه دارم از درون می‌پوسم.
از اینکه هر شب با یه ذهنِ شلوغ می‌خوابم و صبح با یه دلِ خالی بیدار می‌شم.
از اینکه حتی نمی‌دونم چرا هنوز ادامه می‌دم،شاید چون بلد نیستم تموم کنم.
ازینکه هیچ‌کس نفهمید اون لبخندایی که زدم،
یه جور التماس بود که لطفاً بفهمم ،لطفا نجاتم بده
ولی هیچ‌کس نفهمید و من موندم،با یه منِ خسته،
که حتی خودش رو هم دیگه نمی‌فهمه
دیدگاه ها (۰)

الدنــــيآ معـــكووســـة 💔تقــــول الصـــدق يكــــذبـــــونـ...

گاهی آدمآن‌قدر حرف برای نگفتن داردکه تبدیل می‌شود به اتاقی ت...

آدما همیشه فکر میکنند:میشه برگشت!میشه جبران کرد!میشه معذرت خ...

دنیا سوزوند، اما ما نسوختیم… جوش خوردیم.دیگه رگ نیست تو تنمو...

رمان انیمه ای هنوز نه چپتر ۱۸

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط