مسلم بن عقیل
#چند_خط_شعر
#چند_بیت_جنون
#شب_اول_محرم
کوچه گردِ غریب میداند
بی کسی در غروب یعنی چه
عابرِ شهرِ کوفه میفهمد
بارشِ سنگ و چوب یعنی چه
صف به صف نیتِ جماعت را
بر نمازِ امام میبستند
همه رفتند و بعد از آن هم
در به رویش تمام میبستند
در حکومت نظامیِ کوفه
غیرِ طوعه کسی پناهش نیست
همه در را به روی او بستند
راستی او مگر گناهش چیست؟!!
ساعتی بعد مردمِ کوفه
روی دارالعماره اش دیدند
همه معنای بی کسی را از
لب و ابرویِ پاره فهمیدند
داد میزد: حسین آقا جان
راهِ خود کج نما کنون برگرد
تا نبیند به کربلا زینب
پیکرت را به خاک و خون برگرد
دست من بشکند ولی دستت
بهرِ انگشتری بریده مباد
سرِ من از قفا جدا بشود
حنجرت از قفا دریده مباد
کاش میشد به جای طفلانت
کودکانم بریده سر گردند
جان زهرا میاور آنها را
دختران را بگو که بر گردند
یاس های قشنگِ باغت را
رنگِ پاییز میکنند اینجا
نعل نو میزنند بر اسبان
تیغِ خود تیز میکنند اینجا
نیزه ها را بلند تر زدهاند
مردمانی پلید و بی احساس
حک شده زیر نیزه ها : اینهاست...
...از برای نبردِ با عباس
پیر زن ها برای کودک ها
قصه ی سنگ و چوب میگویند
روی نیزه اگر که سر دیدی
سنگ بر او بکوب میگویند
میدهد یاد بر کمانداران
حرمله فن تیر اندازی
فکر پنهان نمودن و چاره
بر سفیدی آن گلو سازی؟
کوفه مشغول اسلحه سازی ست
فکر مردم تمامشان جنگ است
از سر دار کوفه میبینم
بر سر بام خانه ها سنگ است
تشنه ات میکشند بر لب آب
گو به سقا که مشک بر دارد
طفلکی پا برهنه مگذاری
خار صحرایشان خطر دارد
پیکرش روی خاک و طفلانش
کوچه کوچه پی اش دوان بودند
از گزند نگاه حارث هم
تا پدر بود در امان بودند
مثل مولا سه روز مانده به خاک
پیکر بی سرش نشد عریان
مثل مولا که پیکرش اما
نشده پایمال از اسبان
رسم دلدادگی به معشوق است
عاشقان رنگ یار میگیرند
در همان لحظه های آخر هم
نام او روی دار میگیرند
#مسلم_بن_عقيل
#کوفه
#سفیر_سیدالشهدا
#پیش_مرگ
#چند_بیت_جنون
#شب_اول_محرم
کوچه گردِ غریب میداند
بی کسی در غروب یعنی چه
عابرِ شهرِ کوفه میفهمد
بارشِ سنگ و چوب یعنی چه
صف به صف نیتِ جماعت را
بر نمازِ امام میبستند
همه رفتند و بعد از آن هم
در به رویش تمام میبستند
در حکومت نظامیِ کوفه
غیرِ طوعه کسی پناهش نیست
همه در را به روی او بستند
راستی او مگر گناهش چیست؟!!
ساعتی بعد مردمِ کوفه
روی دارالعماره اش دیدند
همه معنای بی کسی را از
لب و ابرویِ پاره فهمیدند
داد میزد: حسین آقا جان
راهِ خود کج نما کنون برگرد
تا نبیند به کربلا زینب
پیکرت را به خاک و خون برگرد
دست من بشکند ولی دستت
بهرِ انگشتری بریده مباد
سرِ من از قفا جدا بشود
حنجرت از قفا دریده مباد
کاش میشد به جای طفلانت
کودکانم بریده سر گردند
جان زهرا میاور آنها را
دختران را بگو که بر گردند
یاس های قشنگِ باغت را
رنگِ پاییز میکنند اینجا
نعل نو میزنند بر اسبان
تیغِ خود تیز میکنند اینجا
نیزه ها را بلند تر زدهاند
مردمانی پلید و بی احساس
حک شده زیر نیزه ها : اینهاست...
...از برای نبردِ با عباس
پیر زن ها برای کودک ها
قصه ی سنگ و چوب میگویند
روی نیزه اگر که سر دیدی
سنگ بر او بکوب میگویند
میدهد یاد بر کمانداران
حرمله فن تیر اندازی
فکر پنهان نمودن و چاره
بر سفیدی آن گلو سازی؟
کوفه مشغول اسلحه سازی ست
فکر مردم تمامشان جنگ است
از سر دار کوفه میبینم
بر سر بام خانه ها سنگ است
تشنه ات میکشند بر لب آب
گو به سقا که مشک بر دارد
طفلکی پا برهنه مگذاری
خار صحرایشان خطر دارد
پیکرش روی خاک و طفلانش
کوچه کوچه پی اش دوان بودند
از گزند نگاه حارث هم
تا پدر بود در امان بودند
مثل مولا سه روز مانده به خاک
پیکر بی سرش نشد عریان
مثل مولا که پیکرش اما
نشده پایمال از اسبان
رسم دلدادگی به معشوق است
عاشقان رنگ یار میگیرند
در همان لحظه های آخر هم
نام او روی دار میگیرند
#مسلم_بن_عقيل
#کوفه
#سفیر_سیدالشهدا
#پیش_مرگ
۶.۷k
۰۸ مرداد ۱۴۰۱
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.