کعبه ای را میشناسم چون کمندی در شکار
کعبه ای را میشناسم چون کمندی در شکار
می کشد هر سو که خواهد این دل دیوانه را
محور افلاکیان و چشمه نورِ خاکیان
آشِنایی میدهد هر لحظه ی بیگانه را
در طواف کعبه گر رفتی به حج ای محتضر
جای خانه دل بده تو صاحب آن خانه را
گر شود روشن به چشمت روی ماه آن ولی
میزنی رنگ حقیقت تو ره افسانه را
شیعه اش باش و شبِ شرم جهان را روز کن
شهد آبادی بنوشان تشنه ی ویرانه را
من که باشم کز علی حرفی بیارم بر زبان
لطف حق پر میکند از واژه ها پیمانه را
🌹عیــــدسعیــــدغدیـــــــرمبـــــارڪ🌹
می کشد هر سو که خواهد این دل دیوانه را
محور افلاکیان و چشمه نورِ خاکیان
آشِنایی میدهد هر لحظه ی بیگانه را
در طواف کعبه گر رفتی به حج ای محتضر
جای خانه دل بده تو صاحب آن خانه را
گر شود روشن به چشمت روی ماه آن ولی
میزنی رنگ حقیقت تو ره افسانه را
شیعه اش باش و شبِ شرم جهان را روز کن
شهد آبادی بنوشان تشنه ی ویرانه را
من که باشم کز علی حرفی بیارم بر زبان
لطف حق پر میکند از واژه ها پیمانه را
🌹عیــــدسعیــــدغدیـــــــرمبـــــارڪ🌹
۴.۶k
۱۸ مرداد ۱۳۹۹
دیدگاه ها (۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.