از دست دل پر میزنی با خنده خنجر میزنی
از دست دل پر میزنی با خنده خنجر میزنی
با غیر ساغر میزنی با من مدارا میکنی
حال مرا میدانیو از خود مرا میرانیو
در گوش من میخوانیو هنگامه برپا میکنی
♪♪♪
یک شب مرا میسوزی و یک شب تماشا میکنی
با گریه میپرسم چرا با خنده حاشا میکنی
یک آن امانم میدهی جانی به جانم میدهی
خود را نشانم میدهی دیوانه رسوا میکنی
با غیر ساغر میزنی با من مدارا میکنی
حال مرا میدانیو از خود مرا میرانیو
در گوش من میخوانیو هنگامه برپا میکنی
♪♪♪
یک شب مرا میسوزی و یک شب تماشا میکنی
با گریه میپرسم چرا با خنده حاشا میکنی
یک آن امانم میدهی جانی به جانم میدهی
خود را نشانم میدهی دیوانه رسوا میکنی
۴.۷k
۳۰ فروردین ۱۴۰۲