ولی من مجبور بودم قوی باشم... من مجبور بودم قهوه ی روزگار
ولی من مجبور بودم قوی باشم... من مجبور بودم قهوهی روزگارم را تلخ بنوشم تا بیدار بمانم و بتوانم دوام بیاورم؛ وگرنه چه کسی از یک تکه دلخوشی و شیرینیِ کوچک کنار اینهمه تلخی بدش میآمد؟!
چه کسی از آرامش و فراغت استقبال نمیکرد؟! چه کسی دوست نداشت با فراغ بال تمام عمرش را سپری کند و دلخوشیهای بسیار داشتهباشد و از وادی سختی و اندوه به دور باشد؟
من مجبور بودم بیوقفه روی پا بایستم و دوام بیاورم. من مجبور بودم شانه خالی نکنم.
در زندگی، زمانهایی پیش میآید که باید دوام بیاوری، چون چارهی دیگری نداری!
قاصدکـ ـ تنها
غمـ تاابد
چه کسی از آرامش و فراغت استقبال نمیکرد؟! چه کسی دوست نداشت با فراغ بال تمام عمرش را سپری کند و دلخوشیهای بسیار داشتهباشد و از وادی سختی و اندوه به دور باشد؟
من مجبور بودم بیوقفه روی پا بایستم و دوام بیاورم. من مجبور بودم شانه خالی نکنم.
در زندگی، زمانهایی پیش میآید که باید دوام بیاوری، چون چارهی دیگری نداری!
قاصدکـ ـ تنها
غمـ تاابد
۳.۴k
۱۸ مهر ۱۴۰۳