گاهی حوصله ی خودم را هم ندارم ...
گاهی حوصله ی خودم را هم ندارم ...
خودم را بر می دارم می برم یک گوشه ی خلوت جا می گذارم ...
جایی که دستِ هیچ کس به من و بی حوصلگی هایم نرسد ...
جایی که ریشه ی تنهایی ام تا هسته ی زمینش برسد و خلوتِ یک نفره ام آنقدر عمیق شود که دیگر نگرانِ هبوط و بی سرانجامی نباشم ...
خسته ام ...
خسته از تلاش برایِ جا نماندن از قافله ای که خودشان هم نمی دانند از جانِ خودشان چه می خواهند ...
خسته از تنهایی میانِ جمعیتی بیگانه و خواب زده ...
ترجیح می دهم میانِ قحطیِ موجودات ، تنها باشم تا میانِ انبوهِ بودنشان ...
من بیش از این حوصله ی همهمه ی آدم ها را ندارم ...
خدایا ؛
دنج ترین گوشه ی جهانت را برایم کنار بگذار ...
مرا میانِ این موجوداتِ دوپایِ نقاب دار تنهایم مگذار ...
من از صدایِ تلاقیِ آهن ها می ترسم ...
خودم را بر می دارم می برم یک گوشه ی خلوت جا می گذارم ...
جایی که دستِ هیچ کس به من و بی حوصلگی هایم نرسد ...
جایی که ریشه ی تنهایی ام تا هسته ی زمینش برسد و خلوتِ یک نفره ام آنقدر عمیق شود که دیگر نگرانِ هبوط و بی سرانجامی نباشم ...
خسته ام ...
خسته از تلاش برایِ جا نماندن از قافله ای که خودشان هم نمی دانند از جانِ خودشان چه می خواهند ...
خسته از تنهایی میانِ جمعیتی بیگانه و خواب زده ...
ترجیح می دهم میانِ قحطیِ موجودات ، تنها باشم تا میانِ انبوهِ بودنشان ...
من بیش از این حوصله ی همهمه ی آدم ها را ندارم ...
خدایا ؛
دنج ترین گوشه ی جهانت را برایم کنار بگذار ...
مرا میانِ این موجوداتِ دوپایِ نقاب دار تنهایم مگذار ...
من از صدایِ تلاقیِ آهن ها می ترسم ...
۲.۱k
۰۷ آذر ۱۴۰۳