من یه لحظه باخودم فکرکردم فردای روزیی که چشم واکنم و تونب

من یه لحظه باخودم فکرکردم فردای روزیی که چشم واکنم و تونباشی چیکار کنم؟

بغلش کرده بودم
پرسید چقدر منو دوست داری؟؟؟
گفتم خیلی...
گفت نه یه اندازه ای بگو...
گفتم آخه چی بگم،خیلی دیگه...
گفت من یه اندازه بگم همون قدر دوسم داشته باشی؟؟؟؟
تو دلم گفتم الان اندازه ستاره های آسمونی،اندازه ی دریایی،یه همچین چیزی میگه
برگشت گفت:همون اندازه که اون بی معرفت قبلی بهم بدی کرد همون قدر دوسم داشته باش
گفتم یعنی چقدر آدم میتونه به یه نفر ظلم کنه که همچین حرفی بزنه...
اشک تو چشماش جمع شد و با بغض گفت:فقط تو رو خدا،التماست میکنم یه روزی نرسه،من به کسی بگم اندازه ی ظلمایی که تو به من کردی دوسم داشته باشه...
17 اسنفد 1400
12.21pm
دیدگاه ها (۵۹)

بیخیالش دیگه حتی حس گفتنم نیست.... 09.09pm18 اسنفد 1400

و من دارم خفه میشم از این بغضی که انگار هرگز تمومی نداره قد ...

نوید محمدزاده توفیلم "خفگی" یه دیالوگ داره که میگه: "من تو ه...

«و چه کسی باور می‌کند که عمر خاطره، بیشتر از عمر زخم است؟»14...

#𝓖𝓲𝓻𝓵_𝓶𝓸𝓯𝓲𝓪𝓟18 ویو کوکداشتیم توی پاساژ میگشتیم که یهو چشمم خ...

من تو رو برمیگردونم (پارت ۳۱)

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط