خدایا كفر نمی گویم؛
خدایا كفر نمی گویم؛
پریشانم
چه میخواهی تو از جانم؟
مرا بی آنکه خود خواهم، اسیر زندگی کردی...
خداوندا
اگر روزی بشر گردی
ز حال بندگانت با خبر گردی
پشیمان میشوی از قصه خلقت، از این بودن از این بدعت.
خداوندا
اگر روزی ز عرش خود به زیر آیی؛
لباس فقر پوشی
غرورت را برای تکه نانی
به زیر پای نامردان بیاندازی...
و شب، آهسته و خسته
تهی دست و زبان بسته
به سوی خانه بازآیی،
زمین و آسمان را کفر گویی! نمیگویی؟
"کارو دردریان"
پریشانم
چه میخواهی تو از جانم؟
مرا بی آنکه خود خواهم، اسیر زندگی کردی...
خداوندا
اگر روزی بشر گردی
ز حال بندگانت با خبر گردی
پشیمان میشوی از قصه خلقت، از این بودن از این بدعت.
خداوندا
اگر روزی ز عرش خود به زیر آیی؛
لباس فقر پوشی
غرورت را برای تکه نانی
به زیر پای نامردان بیاندازی...
و شب، آهسته و خسته
تهی دست و زبان بسته
به سوی خانه بازآیی،
زمین و آسمان را کفر گویی! نمیگویی؟
"کارو دردریان"
۸.۶k
۰۶ شهریور ۱۴۰۲