صبح زود تر از همه بیدار شدم ..رفتم یکم ورزش کنم...لباسامو
صبح زود تر از همه بیدار شدم ..رفتم یکم ورزش کنم...لباسامو پوشیدم رفتم بیرون ....حس کردم یکی دنبالمه ....تا رسیدم یه جایی برگشتم دیدم عمان دنبالم بود
ا.ت:چی میخوای؟
عمان:تورو ....تو هنوز ماله منی....
ا.ت:هه ...نخیرم من ماله کیمم
بازومو تو دستش فشار داد....عمان:حتی نشان منم رو گردنته
خواست بیاد جلو ترسیدم چشمام رو بستم تو گوشم گفت :باید تغاظ کارتو بدی
دستمو ول کرد تا جایی تونستم با سرعت رفتم خونه ....
محمد:وا دخترم کجا بودی
ا.ت:رفته بودم یکم ورزش کنم
محمد:وا ....از تو بعیده😅
رفتم تو اتاقم یه دوش ۱۵ منتی گرفتم و اومدم بیرون رفتم پایین برا صبحانه..سریع صبحانه خوردم.....
بورا (مامان ا.ت):وا دخترم چه زود تموم شدی
ا.ت:اوم...آخه کار دارم ...
بدو بدو با لیلا و فاطیمارفتم اتاقم ..
ا.ت:دخترا استرس دالم ....لباس چی ببپوشمممم
فاطیما :نگران نباش منو لیلا ا نو حل کردیم ....
لیلا:تو فقط آروم باش کمکت میکنیم
بغلشون کردم:]
(عصر)
سریع دوش گرفتم و دخترا امادم کردن ...رفتم پایین حرفای همیشگی (خوشگل شدی از اینا حرفا)حرکت کردیم ره سمت جایی که قرار بود شام بخوریم کلی بادیگارد دور ورمون.....رسیدیم
نشستیم ...اونا یه چند دقیقه دیه رسیدن (ویو تهیونگ سر میز شام)
آقای هان ا.ت رو کنار خودش نشوند ....دیدم خیلی خوشگل شوده بود .....مارک:خو ....خارجی بگو ببینم شغلت چیه؟
تهیونگ:پلیسم
نایف:اووو...به به
شام آوردن...نگاه های زیر زیرکی به ا.ت میکردم..
نایف :آجی اون دختر خوشگله که کنار پدر الفات نشسته کیه؟
ا.ت:خواهرش
نایف:اووووو....اسمش چیه
ا.ت:حوا.....برا چی میپرسی
نایف:کراش زدم رفت
مارک:چتونه؟غذا تو نو بخورید
تهیونگ با اجازه بلند شد رفت دست شویی ...دیدم به منم اشاره کرده ..بعد چند ثانیه ..با اجازه از سر میز بلند شدم رفتم پیشش
تهیونگ:مگه نگفتم پیاده نشو
ا.ت:آره خو.....گشنم بود 🥺
صدای شلیک تیر اومد تهیونگ تفنگش در آرود...اون رفت گفتم نگران نباشه من قائم میشم ....یه استعداد پنهان داشتم اونم تیر اندازی بود ...فهمیدم کار کیه.....
ا.ت:چی میخوای؟
عمان:تورو ....تو هنوز ماله منی....
ا.ت:هه ...نخیرم من ماله کیمم
بازومو تو دستش فشار داد....عمان:حتی نشان منم رو گردنته
خواست بیاد جلو ترسیدم چشمام رو بستم تو گوشم گفت :باید تغاظ کارتو بدی
دستمو ول کرد تا جایی تونستم با سرعت رفتم خونه ....
محمد:وا دخترم کجا بودی
ا.ت:رفته بودم یکم ورزش کنم
محمد:وا ....از تو بعیده😅
رفتم تو اتاقم یه دوش ۱۵ منتی گرفتم و اومدم بیرون رفتم پایین برا صبحانه..سریع صبحانه خوردم.....
بورا (مامان ا.ت):وا دخترم چه زود تموم شدی
ا.ت:اوم...آخه کار دارم ...
بدو بدو با لیلا و فاطیمارفتم اتاقم ..
ا.ت:دخترا استرس دالم ....لباس چی ببپوشمممم
فاطیما :نگران نباش منو لیلا ا نو حل کردیم ....
لیلا:تو فقط آروم باش کمکت میکنیم
بغلشون کردم:]
(عصر)
سریع دوش گرفتم و دخترا امادم کردن ...رفتم پایین حرفای همیشگی (خوشگل شدی از اینا حرفا)حرکت کردیم ره سمت جایی که قرار بود شام بخوریم کلی بادیگارد دور ورمون.....رسیدیم
نشستیم ...اونا یه چند دقیقه دیه رسیدن (ویو تهیونگ سر میز شام)
آقای هان ا.ت رو کنار خودش نشوند ....دیدم خیلی خوشگل شوده بود .....مارک:خو ....خارجی بگو ببینم شغلت چیه؟
تهیونگ:پلیسم
نایف:اووو...به به
شام آوردن...نگاه های زیر زیرکی به ا.ت میکردم..
نایف :آجی اون دختر خوشگله که کنار پدر الفات نشسته کیه؟
ا.ت:خواهرش
نایف:اووووو....اسمش چیه
ا.ت:حوا.....برا چی میپرسی
نایف:کراش زدم رفت
مارک:چتونه؟غذا تو نو بخورید
تهیونگ با اجازه بلند شد رفت دست شویی ...دیدم به منم اشاره کرده ..بعد چند ثانیه ..با اجازه از سر میز بلند شدم رفتم پیشش
تهیونگ:مگه نگفتم پیاده نشو
ا.ت:آره خو.....گشنم بود 🥺
صدای شلیک تیر اومد تهیونگ تفنگش در آرود...اون رفت گفتم نگران نباشه من قائم میشم ....یه استعداد پنهان داشتم اونم تیر اندازی بود ...فهمیدم کار کیه.....
۴.۰k
۲۴ شهریور ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.