روزی روزگاری فرشته ای در میان ابر های پنبه ای زندگی میکرد
روزی روزگاری فرشته ای در میان ابر های پنبه ای زندگی میکرد.برخورد نور خورشید به بال هایش او را زیباتر از همیشه جلوه میداد؛او به قدری زیبا بود که فرشته های دیگر به او حسودی میکردند.زیبایی او باعث شده بود که فرشته های دیگر از فرمان خدا اطاعت نکنند،او مجبور شد بخواطر بدتر نشدن اوضاع از بهشت بره.
فرشته ی ما تصمیم گرفت زندگیش رو در زمین ادامه بده.او در زمین بال هایش را نداشت اما همچنان فرشته بود،فرشته ای بدون بال.
فرشته ی من..از چیت میتونم تعریف کنم؟از قلبت که مهربون ترینه؟متاسفانه یا خوشبختانه باید بگم عاشقت نیستم..چون حسی که بهت دام قطعا فراتر از عشقه.به این چی میگن؟عشق؟پرستیدن؟نه،هنوز این کلمه ها برای وصف دوست داشتنم کافی نیست.نفهمیدم چیشد ولی به خودم نگاه کردم و فهمیدم چشام جز تو کسی رو نمیدید و قلبم جز توجه تو چیز دیگه ای رو نمیخواست.نمیدونم چجوری بهت بگم که چقد دوستت دارم.وقتی تو کنارمی یه آرامش خاصی دارم،مهم نیست چقد تغییر کنم،مهم نیست زمان ما رو با خودش کجا ببره...تو برای من همیشگی میمونی.اول که باهات آشنا شدم هیچوقت فکر نمیکردم انقد برام مهم بشی..و الان،حتی نمیتونم زندگیمو بدون تو تصور کنم.من موقعی که میگم با حرفات خوشحال میشم منظورم اینه که صد نفر بهم پیام بدن خوشحال نمیشم ولی موقعی که تو پیام میدی خیلی ذوق میکنم.تو دقیقا همونی هستی که باید خنده هاشو توی داروخونه ها بفروشن.فکر کنم یبار بهت گفتم که روزایی که با تو بودم بهترین روزام بوده .درسته همه چی تا الان مجازی بوده ولی تو اولین و تا همین الان تنها کسی بودی که عاشقیو باهاش تجربه کردم.میدونی چیه؟اگر قرار بود یه بار دیگه زندگی کنم تورو زودتر پیدا میکردم تا بیشتر دوستت داشته باشم و زمان بیشتری رو کنار یه فرشته زندگی کنم.وقتی تو هستی همه چیز فرق داره.طوری که خوشیا طولانی ترن،غما کمترن،خنده ها بیشترن..فارغ از جا و مکان فقط بودن توعه که خوشحالم میکنه.کاش میتونستم زمانو متوقف کنم و توی این لحظه با تو باشم،همه ی زندگیم.
لاویوووو:)
فرشته ی ما تصمیم گرفت زندگیش رو در زمین ادامه بده.او در زمین بال هایش را نداشت اما همچنان فرشته بود،فرشته ای بدون بال.
فرشته ی من..از چیت میتونم تعریف کنم؟از قلبت که مهربون ترینه؟متاسفانه یا خوشبختانه باید بگم عاشقت نیستم..چون حسی که بهت دام قطعا فراتر از عشقه.به این چی میگن؟عشق؟پرستیدن؟نه،هنوز این کلمه ها برای وصف دوست داشتنم کافی نیست.نفهمیدم چیشد ولی به خودم نگاه کردم و فهمیدم چشام جز تو کسی رو نمیدید و قلبم جز توجه تو چیز دیگه ای رو نمیخواست.نمیدونم چجوری بهت بگم که چقد دوستت دارم.وقتی تو کنارمی یه آرامش خاصی دارم،مهم نیست چقد تغییر کنم،مهم نیست زمان ما رو با خودش کجا ببره...تو برای من همیشگی میمونی.اول که باهات آشنا شدم هیچوقت فکر نمیکردم انقد برام مهم بشی..و الان،حتی نمیتونم زندگیمو بدون تو تصور کنم.من موقعی که میگم با حرفات خوشحال میشم منظورم اینه که صد نفر بهم پیام بدن خوشحال نمیشم ولی موقعی که تو پیام میدی خیلی ذوق میکنم.تو دقیقا همونی هستی که باید خنده هاشو توی داروخونه ها بفروشن.فکر کنم یبار بهت گفتم که روزایی که با تو بودم بهترین روزام بوده .درسته همه چی تا الان مجازی بوده ولی تو اولین و تا همین الان تنها کسی بودی که عاشقیو باهاش تجربه کردم.میدونی چیه؟اگر قرار بود یه بار دیگه زندگی کنم تورو زودتر پیدا میکردم تا بیشتر دوستت داشته باشم و زمان بیشتری رو کنار یه فرشته زندگی کنم.وقتی تو هستی همه چیز فرق داره.طوری که خوشیا طولانی ترن،غما کمترن،خنده ها بیشترن..فارغ از جا و مکان فقط بودن توعه که خوشحالم میکنه.کاش میتونستم زمانو متوقف کنم و توی این لحظه با تو باشم،همه ی زندگیم.
لاویوووو:)
۱۵.۴k
۱۳ فروردین ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.