شب که آوایی نمی آید
شب که آوایی نمی آید
از درون خامش نیزار های آبگیر ژرف
من امید روشنم را
همچو تیغ آفتابی
می سرایم شاد
شب که می خواند کسی نومید
من ز راه دور دارم چشم
با لب سوزان خورشیدی
که بام خانه همسایه را گرم می بوسد
شب که می ماسد غمی در باغ
من ز راه گوش می پایم
سرفه های مرگ را
در ناله زنجیر دستانم
که می پوسد....
#احمد_شاملو
♥️♥️♥️♥️
از درون خامش نیزار های آبگیر ژرف
من امید روشنم را
همچو تیغ آفتابی
می سرایم شاد
شب که می خواند کسی نومید
من ز راه دور دارم چشم
با لب سوزان خورشیدی
که بام خانه همسایه را گرم می بوسد
شب که می ماسد غمی در باغ
من ز راه گوش می پایم
سرفه های مرگ را
در ناله زنجیر دستانم
که می پوسد....
#احمد_شاملو
♥️♥️♥️♥️
۲.۳k
۱۹ دی ۱۴۰۰