این خود منممم👍🏻
امروز که روزه گرفته بودن معلما هعی پاچه میگرفتن😒من یه بار یکیشون داشت میومد من داشتم رو پله ها غذا میخوردم اونم نگام کرد ، وای بعدش مگه ولم میکرد هر چی میشد تو که غذا خوردی ما روزه ایم خیلی فلانیم بعد دوباره یبار داشت ورقه های امتحان رو میداد من گفتم ارفاق کنین من روزم اونم هعی میگفت آره تو خیلی روزه ای با اون غذایی که داشتی میخوردی😀بعد دیگه خلاصه این داستان تا زنگ آخر ادامه داشت البته که ما فقط یه زنگ باهاش داشتیم ولی زنگ تفریح دیده بود😂یه بار روزه گرفتین پاچه برا من نزاشتین تازه علاوه بر اینکه بهم تیکه مینداخت امتحان رو هم اشتباه تصیح کرده بود🤣
اره خلاصه اگه بازم دوست دارین داستان های مدرسهمو براتون تعریف کنم بگین😂
دیدگاه ها (۱۶)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.