راستش ترجیح میدادم
راستش ترجیح میدادم
کنج خلوتم یک زیرشیروونی،
با یک کتابخونه ی متوسط و
یک پنجره رو به حیاط و
یک جایی برای نشستن
باشه ...
تِم همه چیزم رنگای پاییزی باشه
یک موسیقی قدیمی سنتی هم پخش بشه
منم بشینم کارهامو بکنم
بوی پوست پرتقال سوخته هم بپیچه...
ولی خوب از این شرایط فقط تخیلشو دارم
و خودم و کتاب ها و یک مکان برای نشستن
و این وبلاگ...
اینجا می نویسم چون به این فکر کردم که بعد از مرگم دفترخاطراتم به درد کسی نمی خوره، و دلم نمی خواد که تبدیل به زباله بشه🙂
کنج خلوتم یک زیرشیروونی،
با یک کتابخونه ی متوسط و
یک پنجره رو به حیاط و
یک جایی برای نشستن
باشه ...
تِم همه چیزم رنگای پاییزی باشه
یک موسیقی قدیمی سنتی هم پخش بشه
منم بشینم کارهامو بکنم
بوی پوست پرتقال سوخته هم بپیچه...
ولی خوب از این شرایط فقط تخیلشو دارم
و خودم و کتاب ها و یک مکان برای نشستن
و این وبلاگ...
اینجا می نویسم چون به این فکر کردم که بعد از مرگم دفترخاطراتم به درد کسی نمی خوره، و دلم نمی خواد که تبدیل به زباله بشه🙂
۴۴.۵k
۱۰ اسفند ۱۴۰۱