وقتی فروخته میشی بهش اما....◆★
وقتی فروخته میشی بهش اما....◆★
𝕊𝔼𝔸𝕊𝕆ℕ 3
𝙿𝙰𝚁𝚃 3
نامجون ویو
پس رفتم که در اتاق ا.ت رو زدم و درو باز کرد
ا.ت: سلاممم...خوبیی
نامجون: میتونم بیام تو
ا.ت : البته ....بیا....
نامجون امد تو اتاق و درو بست و نشست رو تخت و ا.ت هم بغل نامجون نشست رو تخت
نامجون : هووف ا.ت ببین بچه ها جیمینو دوست دارن و منو به جای برادر بزرگتر میدونن خوب پس تو هم اونا رو عذاب نده و حتا خودتو
ا.ت: نامجون میدونی امروز چه روزی هست
نامجون : چه روزی ؟
ا.ت: امروز روزی هست که تولد جیمینه
نامجون ویو
اینو که گفتم قلبم شکست و نتونستم تحمل کنم اشک ریختم من و جیمین دوست صمیمی بودیم ما باهم تو دانشگاه امریکا درس خوندیم و حتا دبیرستان باهم بودیم حتا راهنمایی منو جیمین کلاس هفتم اشنا شدیم و دوستای صمیمی شدیم ولی دلم نمیخواست ببینم عشق زندگیم عذاب بکشه و خودمم نشون نمیدادم ناراحتم می رفتم شرکت بعد که بیام خونه میرفتم تو ی پارکی که با جیمین نشسته بودم و ناراحت بودم اونجا من و جیمین شدیم دوستای همدیگه و فدا همون روزه که با جیمین اشنا شدم خیلی دلم میخواست گریه کنم ولی نمی شد
به دوران جیمین و نامجون تو پارک
نامجون : ای پاامم درد میکنه اخخ .....
جیمین: هی چرا دارس گریه میکنی
نامجون : چون خوردم زمین پام زخم شده
جیمین : وایسا الان میام (رفتم پمود و باند بیاده )
جیمین : پاتو دراز کن (شروع کرد پمود زدن و باند رو بست
جیمین: بیا تموم شد
نامجون : مرسی ....ممنونم
جیمین: خواهش راستی اسمت چیه؟
نامجون: اسمم نامجون هست اسم تو چیه
جیمین: منم جیمینم راستی فکر کنم ۱ یا ۲ سال سنت بیشتر از باشه من ۱۳ سالمه
نامجون : من ۱۵ سالمه
جیمین: من نه خواهر دارم نه برادر پس تو میشی برادر بزرگم تو هیونگ منییی
نامجون: باشه
زمان حال
نامجون ویو
حالا جیمین نیست بهم بگه هیونگ ولی نباید ناراحت شم
نامجون: ا.ت بیا حاضر باش بیا پایین و اون لباسی که جیمین خرید برات رو بپوش
ا.ت : باشه
نامجون رفت پایین
نامجون : بورام برو ی لباس بپوش میخوام بریم خوش بگزرونیم
بورام: ب....باشه..
نامجون : جوکیونگ توهم هرچی دوست دارین بپوش
جوکیونگ : باشه ..ابجی بیا ست کنیم
بورام : باشه
نامجون: سوهو توهم حاضر شو
سوهو : باشه منم ست کنم بورام
بورام : باشه
𝕊𝔼𝔸𝕊𝕆ℕ 3
𝙿𝙰𝚁𝚃 3
نامجون ویو
پس رفتم که در اتاق ا.ت رو زدم و درو باز کرد
ا.ت: سلاممم...خوبیی
نامجون: میتونم بیام تو
ا.ت : البته ....بیا....
نامجون امد تو اتاق و درو بست و نشست رو تخت و ا.ت هم بغل نامجون نشست رو تخت
نامجون : هووف ا.ت ببین بچه ها جیمینو دوست دارن و منو به جای برادر بزرگتر میدونن خوب پس تو هم اونا رو عذاب نده و حتا خودتو
ا.ت: نامجون میدونی امروز چه روزی هست
نامجون : چه روزی ؟
ا.ت: امروز روزی هست که تولد جیمینه
نامجون ویو
اینو که گفتم قلبم شکست و نتونستم تحمل کنم اشک ریختم من و جیمین دوست صمیمی بودیم ما باهم تو دانشگاه امریکا درس خوندیم و حتا دبیرستان باهم بودیم حتا راهنمایی منو جیمین کلاس هفتم اشنا شدیم و دوستای صمیمی شدیم ولی دلم نمیخواست ببینم عشق زندگیم عذاب بکشه و خودمم نشون نمیدادم ناراحتم می رفتم شرکت بعد که بیام خونه میرفتم تو ی پارکی که با جیمین نشسته بودم و ناراحت بودم اونجا من و جیمین شدیم دوستای همدیگه و فدا همون روزه که با جیمین اشنا شدم خیلی دلم میخواست گریه کنم ولی نمی شد
به دوران جیمین و نامجون تو پارک
نامجون : ای پاامم درد میکنه اخخ .....
جیمین: هی چرا دارس گریه میکنی
نامجون : چون خوردم زمین پام زخم شده
جیمین : وایسا الان میام (رفتم پمود و باند بیاده )
جیمین : پاتو دراز کن (شروع کرد پمود زدن و باند رو بست
جیمین: بیا تموم شد
نامجون : مرسی ....ممنونم
جیمین: خواهش راستی اسمت چیه؟
نامجون: اسمم نامجون هست اسم تو چیه
جیمین: منم جیمینم راستی فکر کنم ۱ یا ۲ سال سنت بیشتر از باشه من ۱۳ سالمه
نامجون : من ۱۵ سالمه
جیمین: من نه خواهر دارم نه برادر پس تو میشی برادر بزرگم تو هیونگ منییی
نامجون: باشه
زمان حال
نامجون ویو
حالا جیمین نیست بهم بگه هیونگ ولی نباید ناراحت شم
نامجون: ا.ت بیا حاضر باش بیا پایین و اون لباسی که جیمین خرید برات رو بپوش
ا.ت : باشه
نامجون رفت پایین
نامجون : بورام برو ی لباس بپوش میخوام بریم خوش بگزرونیم
بورام: ب....باشه..
نامجون : جوکیونگ توهم هرچی دوست دارین بپوش
جوکیونگ : باشه ..ابجی بیا ست کنیم
بورام : باشه
نامجون: سوهو توهم حاضر شو
سوهو : باشه منم ست کنم بورام
بورام : باشه
۴.۱k
۱۳ اسفند ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.