«حصار»
«حصار»
در مهربانیت اندکی دستانت را به من بده؛
در بازوانت اندک جایی ابدی؛
من آدم ماندنم؛
از چشمانت خیره نگاهی؛
در دلت ضربانی؛
بگذار از حصار تو بگذرم، به من برسم؛
بگذار در پس کوچه هایت بگردم؛
در دستان تو مهری است، در بازوانت قراری، در چشمانت حرفی، در دلت رازی؛
مهرت را به من بده، حرفت را به من بزن؛
قرارم باش، من رازت را خود میجویم؛
در میان تپشی نامعلوم، در لرزیدن؛
بگذار از حصار تو بگذرم؛
بگذار از حصار «تو» بگذرم.
نویسنده و گوینده: مهرشاد علیزاده
@deklame_mehrshad_alizadeh
در مهربانیت اندکی دستانت را به من بده؛
در بازوانت اندک جایی ابدی؛
من آدم ماندنم؛
از چشمانت خیره نگاهی؛
در دلت ضربانی؛
بگذار از حصار تو بگذرم، به من برسم؛
بگذار در پس کوچه هایت بگردم؛
در دستان تو مهری است، در بازوانت قراری، در چشمانت حرفی، در دلت رازی؛
مهرت را به من بده، حرفت را به من بزن؛
قرارم باش، من رازت را خود میجویم؛
در میان تپشی نامعلوم، در لرزیدن؛
بگذار از حصار تو بگذرم؛
بگذار از حصار «تو» بگذرم.
نویسنده و گوینده: مهرشاد علیزاده
@deklame_mehrshad_alizadeh
۵.۷k
۱۴ اسفند ۱۳۹۹
دیدگاه ها (۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.