حصار

«حصار»

در مهربانیت اندکی دستانت را به من بده؛
در بازوانت اندک جایی ابدی؛
من آدم ماندنم؛
از چشمانت خیره نگاهی؛
در دلت ضربانی؛
بگذار از حصار تو بگذرم، به من برسم؛
بگذار در پس کوچه هایت بگردم؛
در دستان تو مهری است، در بازوانت قراری، در چشمانت حرفی، در دلت رازی؛
مهرت را به من بده، حرفت را به من بزن؛
قرارم باش، من رازت را خود میجویم؛
در میان تپشی نامعلوم، در لرزیدن؛
بگذار از حصار تو بگذرم؛
بگذار از حصار «تو» بگذرم.

نویسنده و گوینده: مهرشاد علیزاده

@deklame_mehrshad_alizadeh
دیدگاه ها (۴)

سوار بر غبارآیا من این محو تو را آزاده می گویی؟با مست چشم کا...

بی ماچہ می کُند دلتکہ بی توجان می کَند دلم !💠#حمید_رها💠#ب💠✨💠...

آنچنان گرم است..... بازار مکافاتِ عملچشم اگر بینا بُوَد........

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط