قضیه از این قراره که...
قضیه از این قراره که...
تو سال ۱۳۵۶یه دختری بوده و به نام پدیا و یه پسری به نام پیمان
پریا ۱۹سالش بوده و ایمان ۲۲
این دوتا همو خیلس دوست داشتن؛جوری که پیمان قراره بوده بره خواستگاری پریا تا باهم ازدواج کنن
یه روز پیمان با ماشین میاد دنبال پریا تا باهم برن بگردن و خوش بگذرونن...
تا اینکه پیمان و پریا باهم تویه یه جاده خاکی بودن و پیمان حواسش پرت میشه و کنترل ماشین از دستش خارج میشه.
و ماشین پرت میشه تو دره
پیمان که طرف شوفر نشسته بود،درحین پرت شدن ماشین،در ماشین باز میشه و پیمان پرت میشه اونور تر ماشین و ضربه مغزی میشه و فوت میکنه،اما پریا تو ماشین میمونه و میان نجاتش میدن(پریا فقط کتفش در رفته بود و بعضی از اعضای بدنش اسیب دیده بودند)بعد از اون داستان پریا افسردگی شدید میگیره و دست به خودکشی میزنه و خانوادش نمیتونن کنترلش کنن
بخاطر همین به بخش اعصاب و روان میبرنش پریا تو بیمارستان بستری میشه ،خانوادش هرروز بهش زنگ میزدند و حالشو میپرسیدن (تلفن شخصی خوده بیمارستان یه تایمی داشته که همه ی بیماران میتونستن زنگ بزنن)
تا بعد از سه سال خانواده پریا تا یه ماه زنگ نمیزنن و پریا هرچقدر پیگیری میکنه خبری ازشون نیست
تا اینکه پرستارش متوجه میشه خانوادش هم تصادف کردند و زیر تریلی تیکه تیکه شدند.
پرونده پریا ثبت میشه که باید به بخش یتیمان ارجاعش بدن
و وقتی پریا میفهمه خانوادش فوت کردند،همه قرصایی که پرستارش بهش میداده رو یواشکی میخوره و اوردوز میکنه و فوت میکنه
(این داستان براساس واقعیت می باشد)
تو سال ۱۳۵۶یه دختری بوده و به نام پدیا و یه پسری به نام پیمان
پریا ۱۹سالش بوده و ایمان ۲۲
این دوتا همو خیلس دوست داشتن؛جوری که پیمان قراره بوده بره خواستگاری پریا تا باهم ازدواج کنن
یه روز پیمان با ماشین میاد دنبال پریا تا باهم برن بگردن و خوش بگذرونن...
تا اینکه پیمان و پریا باهم تویه یه جاده خاکی بودن و پیمان حواسش پرت میشه و کنترل ماشین از دستش خارج میشه.
و ماشین پرت میشه تو دره
پیمان که طرف شوفر نشسته بود،درحین پرت شدن ماشین،در ماشین باز میشه و پیمان پرت میشه اونور تر ماشین و ضربه مغزی میشه و فوت میکنه،اما پریا تو ماشین میمونه و میان نجاتش میدن(پریا فقط کتفش در رفته بود و بعضی از اعضای بدنش اسیب دیده بودند)بعد از اون داستان پریا افسردگی شدید میگیره و دست به خودکشی میزنه و خانوادش نمیتونن کنترلش کنن
بخاطر همین به بخش اعصاب و روان میبرنش پریا تو بیمارستان بستری میشه ،خانوادش هرروز بهش زنگ میزدند و حالشو میپرسیدن (تلفن شخصی خوده بیمارستان یه تایمی داشته که همه ی بیماران میتونستن زنگ بزنن)
تا بعد از سه سال خانواده پریا تا یه ماه زنگ نمیزنن و پریا هرچقدر پیگیری میکنه خبری ازشون نیست
تا اینکه پرستارش متوجه میشه خانوادش هم تصادف کردند و زیر تریلی تیکه تیکه شدند.
پرونده پریا ثبت میشه که باید به بخش یتیمان ارجاعش بدن
و وقتی پریا میفهمه خانوادش فوت کردند،همه قرصایی که پرستارش بهش میداده رو یواشکی میخوره و اوردوز میکنه و فوت میکنه
(این داستان براساس واقعیت می باشد)
۱.۸k
۱۲ دی ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱۸)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.