لایو ویورس جونگکوک!🫧
لایو ویورس جونگکوک!🫧
*کامنت ميخونه* ميشه راجع به اون روز بارونی که با جیمین دعوا کردید بگی؟
جوون بودم و حتی یادم نمیاد که اون موقع سبک حرف زدنم چجوری بود، اما به حدی بود که حتی هوبی هیونگ فرشته هم ناراحت میشد. دلیلش این نیست که سبک حرف زدنم بد بود، بلکه بدخلقی داشتم، به خاطر همین هیونگم بهم گفت که بس کنم.
به خاطر همین جیمین هیونگ منو کشید کنار تا باهام صحبت کنه اما حسی که داشتم... میدونستم اشتباه کردم، خودم میدونستم چون کارهای من بودن، اما غرورمو داشتم و فکر میکردم پارتایی وجود داره که منم درموردش درست میگم. پس همینطور که صحبت می کردیم منم عصبانی شدم. اینجوری اتفاق افتاد برای همین جیمین هیونگ گفت، پس از این به بعد مراقبت نیستم، تو همون کاریو که فکر میکنی باید انجام بدی، انجام میدی. و رفت.
پس بعد از رفتنش یکم تو پرکتیس روم بودم و بعدش منم رفتم. میخواستم مستقیم به خوابگاه برم اما بی خیال این طرف و اون طرف پرسه می زدم. و من با مسیرها اوکی نیستم برای همین نمیدونستم کجا رسیدم. اما این وضعیت باعث شد که من احساس ظلم و ناراحتی کنم. پس من گریه کردم و به جیمین هیونگ زنگ زدم. و همینطور که داشتم بهش زنگ میزدم، فکر میکردم شاید نباید زنگ بزنم... چرا باید زنگ بزنم؟ و گوشیو قطع کردم. اما بعد دوباره زنگ زدم. و دوباره گوشیو قطع کردم! و بعد دوباره زنگ زدم و جیمین هیونگ همون موقع گوشیو برداشت و پرسید داری چیکار میکنی؟ هیچی نگفتم. از من پرسید کجایی؟ بهش گفتم نمیدونم. گفت جونگکوک درمورد چی حرف میزنی؟ گفتم نمیدونم کجام. و وقتی صحبت میکردم، گاهی اشکام سرازیر میشدن و من گفتم نمیدونم ( درحالی که گریه میکردم )
اون دوباره گفت کجایی بچه و منم گفتم نمیدونم!
جیمینی هیونگ گفت اون اطراف چی میبینی؟ گفتم نمیدونم یک فروشگاه هستش. گفت میام پیدات میکنم.
گفتم نه میتونم تاکسی بگیرم. گریه میکردم. و بارون میبارید. برای همین من یک تاکسی گرفتم و رفتم خونه و جیمین هیونگ جلوی در خونه بود. جیمین هیونگ پرسید کجا بودی؟
و وقتی که دیدمش دوباره اشکام سرازیر شدن. و رفتیم پشت بوم و دو نفری باهم حرف زدیم. در این مرحله دیگه جفتمون عصبانی نبودیم. وگفتم متاسفم و از اینجا به بعد بهتر میشم. و جیمین هیونگ همش "ایونگ" بود [*یا صدای گریه کردن یا صدای موافقت*] و خوشحال همدیگرو بغل کردیم و به اتاقای خودمون رفتیم.فرداش که بیدار شدم چشمام اینجوری بود! کاملا پف کرده و متورم شده بود!
اینطوری بود...
چرا جیمین بهتون نگفت؟
#WEVERSE
*کامنت ميخونه* ميشه راجع به اون روز بارونی که با جیمین دعوا کردید بگی؟
جوون بودم و حتی یادم نمیاد که اون موقع سبک حرف زدنم چجوری بود، اما به حدی بود که حتی هوبی هیونگ فرشته هم ناراحت میشد. دلیلش این نیست که سبک حرف زدنم بد بود، بلکه بدخلقی داشتم، به خاطر همین هیونگم بهم گفت که بس کنم.
به خاطر همین جیمین هیونگ منو کشید کنار تا باهام صحبت کنه اما حسی که داشتم... میدونستم اشتباه کردم، خودم میدونستم چون کارهای من بودن، اما غرورمو داشتم و فکر میکردم پارتایی وجود داره که منم درموردش درست میگم. پس همینطور که صحبت می کردیم منم عصبانی شدم. اینجوری اتفاق افتاد برای همین جیمین هیونگ گفت، پس از این به بعد مراقبت نیستم، تو همون کاریو که فکر میکنی باید انجام بدی، انجام میدی. و رفت.
پس بعد از رفتنش یکم تو پرکتیس روم بودم و بعدش منم رفتم. میخواستم مستقیم به خوابگاه برم اما بی خیال این طرف و اون طرف پرسه می زدم. و من با مسیرها اوکی نیستم برای همین نمیدونستم کجا رسیدم. اما این وضعیت باعث شد که من احساس ظلم و ناراحتی کنم. پس من گریه کردم و به جیمین هیونگ زنگ زدم. و همینطور که داشتم بهش زنگ میزدم، فکر میکردم شاید نباید زنگ بزنم... چرا باید زنگ بزنم؟ و گوشیو قطع کردم. اما بعد دوباره زنگ زدم. و دوباره گوشیو قطع کردم! و بعد دوباره زنگ زدم و جیمین هیونگ همون موقع گوشیو برداشت و پرسید داری چیکار میکنی؟ هیچی نگفتم. از من پرسید کجایی؟ بهش گفتم نمیدونم. گفت جونگکوک درمورد چی حرف میزنی؟ گفتم نمیدونم کجام. و وقتی صحبت میکردم، گاهی اشکام سرازیر میشدن و من گفتم نمیدونم ( درحالی که گریه میکردم )
اون دوباره گفت کجایی بچه و منم گفتم نمیدونم!
جیمینی هیونگ گفت اون اطراف چی میبینی؟ گفتم نمیدونم یک فروشگاه هستش. گفت میام پیدات میکنم.
گفتم نه میتونم تاکسی بگیرم. گریه میکردم. و بارون میبارید. برای همین من یک تاکسی گرفتم و رفتم خونه و جیمین هیونگ جلوی در خونه بود. جیمین هیونگ پرسید کجا بودی؟
و وقتی که دیدمش دوباره اشکام سرازیر شدن. و رفتیم پشت بوم و دو نفری باهم حرف زدیم. در این مرحله دیگه جفتمون عصبانی نبودیم. وگفتم متاسفم و از اینجا به بعد بهتر میشم. و جیمین هیونگ همش "ایونگ" بود [*یا صدای گریه کردن یا صدای موافقت*] و خوشحال همدیگرو بغل کردیم و به اتاقای خودمون رفتیم.فرداش که بیدار شدم چشمام اینجوری بود! کاملا پف کرده و متورم شده بود!
اینطوری بود...
چرا جیمین بهتون نگفت؟
#WEVERSE
۷.۸k
۱۵ خرداد ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.